از سفر تلخ «کیومرث پوراحم»د یک سال گذشت. این فیلمساز سرشناس در کنار آثار سینمایی و فیلمنامههایش، نمایشنامه، داستان کوتاه، رمان و روایاتی مستند از خود به جای گذاشت که در این مجال کوتاه، برخی از آنها را بررسی میکنیم.
***
سال گذشته، در چنین روزی خبر غیرمنتظره مرگ کیومرث پوراحمد، سینماگران و سینمادوستان را در شوک و اندوهی عمیق فرو برد. رسانههای رسمی داخل ایران دلیل مرگ این کارگردان مولف در ویلایش در بندرانزلی را ایست قلبی گزارش کردند اما به روایت مدیرمسوول مجله «فیلمامروز» در حساب اینستاگرامی خود، او خودکشی کرد.
بسیاری از هنرمندان و همکاران پوراحمد نیز مرگ خودخواسته او در ۷۴ سالگی را به خاطر ناامیدی و افسردگیِ ناشی از فشارهای روحی دانستند. دادستان مرکز گیلان نیز پس از بررسیهای اولیه بازپرس، به خودکشی او اشاره کرد. دخترش «پگاه» اما خودکشی پدر را مشکوک دانست.
امروز، در سالروز درگذشت «کیومرث پوراحمد»، کامنتی منتسب به خواهر او در شبکههای اجتماعی مورد توجه کاربران قرار گرفته که از قتل حکومتی برادرش صحبت کرده است. این کارگردان محبوب سینما در سالها و ماههای پایانی عمر خود آشکارا به روشهای حکومت در سرکوب معترضان انتقاد میکرد. دوماه پیش از جان باختن او، آخرین اثر این فیلمساز با موضوع قصاص یک نوجوان متهم به قتل در حالی به چهلویکمین «جشنواره فیلم فجر» راه یافت که او ساعاتی پس از اعلام اسامی فیلمهای بخش «سودای سیمرغ»، جشنواره را تحریم کرده بود: «با این همه داغی که بر دل داریم، دیگر چه جشنی؟ چه جشنوارهای؟!»
نام کیومرث پوراحمد بیدرنگ مجموعه به یاد ماندنی «قصههای مجید» یا فیمهای سینمایی «بیبی چلچله»، «شب یلدا»، «خواهران غریب»، «اتوبوس شب» یا سریال «سرنخ» را به ذهن متبادر میکند. برخی از این آثار، تاروپود محکم فیلمنامه خود را وامدار ادبیات داستانی بودهاند؛ مثلا داستانهای کوتاهی از «هوشنگ مرادی کرمانی» یا «حبیب احمدزاده» و رمانهایی از «ژوزه مائورو ده واسکونسلوس» برزیلی و «اریش کستنر» آلمانی. نویسنده فیلمنامه برخی از آثار او نیز خودش است و موضوع فیلمها از زندگی واقعی کارگردان الهام گرفتهاند: «آلبوم تمبر»، «شب یلدا» و «کفشهایم کو؟».
«چیه برادر؟ جشن تولده. ممنوعه؟ زن بیحجاب نداریم. زن با حجاب هم نداریم. مرد بیغیرت نداریم. مرد باغیرت هم نداریم. نوار مبتذل نداریم. ماهواره نداریم. صور قبیحه نداریم. حشیش، گرس، تریاک، ذغال خوب و رفیق ناباب نداریم. رقص، آواز، خوشی، خنده، بشکن و بالابنداز نداریم. شرمندهتونم، هیچ چیز ممنوعه کلاً نداریم. نداریم. مهمونیه ولی مهمون هم نداریم. جشن تولد یه بچهاست ولی بچه هم نداریم.» (از مونولوگهای معروف فیلم «شب یلدا»)
کودکی نیمهتمام
پوراحمد خود دستی بر قلم داشت. نخستین کتابش، «کودکی نیمهتمام» را در اواخر دهه ۱۳۷۰، بر اساس یادداشتهایش و به تشویق و کمک «مسعود مهرابی»، مدیرمسوول مجله «فیلم» مجموع کرد و در سال ۱۳۸۰ در ۸۲۸ صفحه توسط نشر علم به چاپ رساند.
این کتاب، خود زندگینامه پوراحمد و شرح مستند ماجراهایی است که او را از یک نوجوان کنجکاو پراشتیاق، به تحصیل در رشته کارگردانی سینما، نوشتن نقد فیلم و نقطه آغاز حرفهایش، یعنی دستیاری «نادر ابراهیمی» در کارگردانی سریال «آتش بدون دود» رسانده و در گذر از سه دهه، او را به فیلمسازی علاقهمند و معتبر در حوزه کودک و نوجوان تبدیل کردند. او در ساخت فیلم «خانه دوست کجاست؟» نیز به عنوان دستیار کارگردان با «عباس کیارستمی» همکاری داشت.
کتاب کودکی نیمهتمام در دو بخش، به زندگی پوراحمد (در ۲۱ فصل کوتاه و بلند)، و فیلمنامهها و فیلمهایش (تا زمان انتشار کتاب) میپردازد. او از خویشتنداری درباره کتاب و مجله و سرک کشیدن به مطبوعات تا دوران دبیرستان مینویسد: «معدود کتابفروشیهای اصفهان در خیابان چهارباغ متمرکز بود. تا دوازده سالگی که پایم به چهارباغ باز نشده بود، لوازمالتحریرفروشی دیده بودم ولی کتابفروشی هرگز. به این ترتیب تا آن سنوسال تصورش را هم نمیکردم غیر از کتابهای درسی، کتاب دیگری در عالم وجود داشته باشد. در کتابهای درسی چیزکی از شاهنامه و بوستان و گلستان آمده بود که تصور میکردم اینها کتابهایی است که حالا دیگر نیست و همین مقدارش باقی مانده است که در فارسیِ ما هست. در ذهنِ کودکانهام این را ربط میدادم به حمله ترک و تاتار و تازی و کتابسوزان مهاجمین که جسته گریخته از این و آن شنیده بودم. بیش از این هم نمیخواستم بدانم. جرات و جسارتِ کنجکاوی نداشتم. بابتِ کنجکاوی، تن در دادن به تحقیرِ مضاعف نمیارزید. اگر هم میارزید، کسی نبود پاسخی روشن و قانعکننده بدهد. سوالی اگر پرسیده میشد، جواب ـ معمولن ـ این بود: خودت بزرگ میشی، میفهمی! پس باید صبر میکردم تا بزرگتر بشوم و به فضای بازترِ دبیرستان بروم تا با کتابفروشی و کتاب و مجله آشنا بشوم و خود بانیِ این بشوم که سرِ کتاب و مجله، توی خانه باز بشود.» (بخش اول، فصل نهم، ص۶۵ و ۶۶)
همه ما شریک جرم هستیم
کیومرث پوراحمد در تیرماه ۱۳۹۹، در پی شیوع کرونا خانهنشین شد و در مصاحبهای اعلام کرد: «سخت غرق نوشتن یک قصه هستم. تاکید میکنم قصه، نه فیلمنامه. نوشتن این قصه چنان غرقم کرده که مدتها است نه کتاب خواندهام و نه فیلم دیدهام. نوشتن برای من که نسبت به زبان فارسی حساسیت دارم، بسیار زجرآور است و با نهایت وسواس انجام میشود. البته به همان میزان که زجرآور است، لذتبخش هم هست.» (گفتوگو با ایسنا، ۱۳تیر۱۳۹۹)
کمی بعد از انتشار خبر مرگ ناباورانهاش، مدیر نشر مهری در لندن اعلام کرد که نویسنده رمان همه ما شریک جرم هستیم، کارگردان تازه درگذشته سینما است و «حمید حامد» که بر روی جلد این کتاب درج شده، کسی نیست جز کیومرث پوراحمد.
این کتاب صریحاللحن و انتقادی علیه حکومت جمهوری اسلامی که در آذر سال ۱۳۹۹ نوشتنش به پایان رسید، در بهار ۱۴۰۰ از سوی نشر مهری در لندن منتشر شد و در صفحات آغازینش به تضمنی از «جورج اُرول»، نویسنده نامدار انگلیسی آراسته است: «مردمِ زیر سلطه سیاستمداران فاسد، چپاولگر و جنایتکار، قربانی نیستند، شریک جرماند.»
داستان رمان ما همه شریک جرم هستیم، به روزهای خوش و آبادانی و عمرانی در یک روستای کویری میپردازد که با ورود یک سرباز «سپاهدانش»، به همت او و یاری اهالی ده آغاز میشود. عاشقانههایی در دل ماجرا شکل میگیرند و روستا به بهداری، مدرسه، برق و امکانات مجهز میشود. اما با وقوع انقلاب ۱۳۵۷ و مذهبی شدن حکومت، همه پیشرفتها و خوشیهای روستاییان پایان میگیرند.
شخصیتهای زن داستان که در جایگاههای مختلف، کنشگر هستند و از روی تدبیر عمل میکنند، همچنین مردانی با سعه صدر و روا مداری و اهالی روستا که از آخوند جماعت دل خوشی ندارند و کورکورانه دل به تفسیرهای مذهبی و سنتی نسپردهاند، از جهانبینی مولف کتاب حکایت میکنند. زبان روایی داستان نیز بیپروا و جسور است؛ چه در نقد حکومت «پهلوی» یا آخوندها، چه در تشریح و توصیف روابط عاشقانه و آزاد.
«خرداد سال ۴۲، ساواک بو میبره که یه آخوندی به اسم خمینی میخواد مردم رو بشورونه که تظاهرات کنن علیه شاه و اصلاحات ارضی و دادن حق رای به زنها.... آره، آخوندها همیشه دستشون تو دست بازاریها و ملاکین بوده. با اصلاحات اراضی، نونشون آجر میشده. درباره زنها هم که... همیشه دیدشون این بوده و هست که زن فقط برای لذت مرد آفریده شده و آفریده شده که کون بچه بشوره و قرمهسبزی بپزه. اینه که مخالف بودن... جالبه که یکی از طرفدارای آخوندا یک لات چاقوکش بوده به اسم حاج طیب رضایی، که آدم کشته بوده و شیرهکشخونه هم داشته...» (ص۲۴۱)
«ماهجهان دستها را گرداگرد گردن آرش حلقه زد و سرش را اندکی بالا آورد. سر خود را اندکی پایین برد و لبهای ملتهب را بر لبهای جان جانانش گره زد. آرش گره را تنگتر کرد و بوسهای قرص و قائم از یکدیگر ستاندند.... تشنهتر از آرش، ماهجهان بود که زبان در دهان آرش فروبرد. زبان آرش به قلاب زبان خود گرفت و مکید و بلعید و آبگینه تن بر سینه برهنه آرش رها کرد. پستانهای خوشقواره و ستبرش فشرده شدند بر گستره سینه مرد که پستانها را در مشت میفشرد. چه جوری دوست داری دختر؟ رو یا زیر؟» (ص۳۴۷)
حضور شخصیتهایی از جمله «فرخرو پارسا»، وزیر وقت آموزش و پرورش و «امیرعباس هویدا»، نخستوزیر وقت در برخی از صحنههای رمان که از آبادانیها حمایت میکنند، جالب توجه و از ویژگیهای رمان است.
داستان این روستای آباد و آزاد با ورود موتورسواران حزباللهی به پایان میرسد و ۲۰ سال بعد، جز مخروبهایتباه و نکبتزده با کوژپشتی جذامی، چیزی از آن نمیمانَد.
سه مجموعه داستان کوتاه
مجموعه داستان «آلزایمر، بیماری محبوب من» دربرگیرنده سه قصه کوتاه «مجالی اندک»، «آلزایمر، بیماری محبوب من» و «روسری» است که مضامین آنها نوستالژیک و تا حدی بر اساس خاطرات شخصی نویسنده هستند.
کیومرث پوراحمد دو مجموعه داستان دیگر نیز به نامهای «جسدها تکثیر میشوند» و «بر آجرفرش حیاط» را در کارنامه ادبی خود دارد که هرکدام با چهار داستان کوتاه، به موضوعهایی، از جمله عشقهای ممنوع، دیکتاتوری و سرکوب، انتظار و نومیدی، زندگی در مرز واقعیت و خیال و مهاجرت و خاطراتی تمامنشدنی میپردازند.
ارج نهادن به محیط زیست، توجه به روابط انسانی و پرهیز از سنتگرایی و خرافات مذهبی از دیگر موضوعات مورد توجه این نویسنده منتقد و سینماگر برجسته بودهاند.
داستان «جسدها تکثیر میشوند» از مجموعهای به همین نام، از روزهای مردی پریشان و دلتنگ روایت میکند که زنش برای شرکت در مراسم جشن عقد دخترشان به خارج از کشور رفته است. راوی داستان نیز در تصمیمی ناگهانی، در غروب یک روز جمعه عزم سفر میکند. اما به کجا؟ در ذهن دنبال رفیقی شفیق میگردد تا نزد او برود و از فشار تنهاییش کاسته شود. اما چه کسی؟ سوار ماشینی میشود و مثل همیشه مرزهای خیال و واقعیتش در هم میآمیزند. مرد یاد گذشته و روزگار دهه ۴۰ را با زمان حال (دهه ۷۰) عجین میبیند و در راه میپندارد در محاصره نیروهای امنیتی است و راننده او را میبَرَد تا به بازجو تحویل بدهد. فکر میکند که خب، اما به چه جرمی؟
به جرم اندیشیدن و استقلال
پوراحمد در یک فایل صوتی که مربوط به نشستی در سال ۱۳۹۸ در رشت است، در پاسخ به پرسش یکی از حاضران درباره این که چرا دوست ندارد دیگر فیلم بسازد، میگوید: «دوست ندارم؟! من عشقم، نان شبم، نفسم، همهزندگیم فیلمسازی است. اول فیلم، بعد بقیه زندگی. نمیشه دیگه فیلم بسازی! به شدت شرایط بد شده. من در دهه ۶۰ و ۷۰ سالی یک فیلم میساختم. اگر سه سال فیلم نساخته بودم، ۱۲ تا قصههای مجید ساخته بودم... الان شده هر پنجسال، ششسال و هفتسال یک فیلم. نمیشود! نسل ما، به خصوص که پنج شش نفر هم بیشتر نیستیم، اصلا حاکمیت آرزو میکند ما زودتر منقرض شویم و سکته کنیم بمیریم. حتی جوانها اگر یک ذره مستقل باشند، آنها را هم دوست دارد تصادف کنند و بمیرند! حاکمیت دوست دارد فیلم، بیخاصیت و کمدی شاخ پشمی باشد. یک ذره تفکری و اندیشهای اگر داشته باشد، اصلا دوست ندارد. دوست دارند ما منقرض و نابود بشویم!...»
در کنار پیکر کیومرث پوراحمد در ویلای انزلی، دستنوشتهای در هشت صفحه یافت شد که گویا در انتهای آن تاکید کرده بود به غیر از خانوادهاش، کسی از محتوای آن باخبر نشود؛ نامههایی خصوصی و شخصی که تا امروز منتشر نشده است.
دخترش، پگاه پوراحمد در چهلمین روز درگذشت پدر، در حساب اینستاگرامش از پرکاری و پویایی او نوشت و تصمیم پدر مبنی بر حلقآویزکردن خود، با دست و بدن زخمی، کبود و آسیبدیده را مورد تردید دانست و با اشاره به عنوان آخرین فیلم پدرش نوشت: «پرونده باز است.»
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر