close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

هتل تک ستاره٬ یادداشت های روزانه زندان (بخش دهم )

۵ تیر ۱۳۹۳
عیسی سحرخیز
خواندن در ۱۰ دقیقه
هتل تک ستاره٬ یادداشت های روزانه زندان (بخش دهم )

دوشنبه ۲۷/۲/۸۹

امروز تعطيل بود و طبق روال روزهاي تعطيل در هواخوري را با تاخير زياد باز كردند- در حدود ساعت 9 صبح. این تاخیر دو ساعته نسبت به روزهاي عادي در عمل باعث مختل شدن برنامه ی پیاده روی روزانه ام مي‌شود. این در شرایطی است که در روز های تعطيل ورزش صبحگاهي دسته جمعی هم انجام نمی شود. مشکل اساسی در این ایام بیش از هر چیز اين است كه نمي‌توان صبح علي الطلوع از حسینیه بيرون زد و پيش از پخش شدن آفتاب در حیاط کار راه رفتن را شروع كرد و سینه را از هوای بهاری این منطقه نسبتا کوهستانی پر کرد.

فضاي هواخوري بند2 رجايي شهر حدود دو برابر حیاط 350 است. این میزان در عمل قابل مقايسه با هواخوری واقع در پشت بام اتاق هاي 121 و .... 128 و 124 بازداشتگاه 209 نيست كه فضايي در حدود 9×9 را در برمي‌گرفت. جايي كه در آن شب كذايي و برنامه ی تنبيهي تحمیلی از يك تا سه بامداد چيزي حدود 195 دور زدم، آن هم با لباس نازک زندان و پاي لخت- بدون دمپايي و جوراب- روي سنگ‌هاي يخ زده در هواي 6 درجه زير صفر 17 بهمن 88.

يك هفته‌اي مي‌شد كه از اتاق چهار پنج نفره 104 مرا به سلول انفرادی 127 واقع در زیرزمین بازداشتگاه فرستاده بودند که گاه یک دو نفر نیز هم سلولی ام می شدند. برای پر کردن اوقات بیکاری، در وقت خاموشی- ساعت 12 نیمه شب - با همکاری پیمان کریمی مشغول كشيدن صفحه شطرنج و تخته و بازی دوز روي پتوي خاکستری رنگ زندان بوديم كه زندانبان جوان معروف به "دالتون" مانند اجل معلق سر رسید. او ما را خودکار به دست ديد که در دوران بازداشت گناهی کبیره به حساب می آمد، چون از داشتن قلم و کاغذ محروم بودیم. با این وجود راه ها و روش های خاصی وجود داشت که امکان دسترسی به خودکار و مداد را فراهم می آورد، مانند آن شب که دو قلم با رنگ های مختلف داشتیم و یک خودکار هم رزرو در محفظه ی مخصوص گرمایشی .

نگهبان موضوع را به پاس بخش یا افسر نگهبان وقت خبر داد. واكنش هر دو تند و خشن بود و لحن سخن شان زشت و زننده. دائم فریاد می زدند: "حيف جاي گرمي كه به شما داده‌اند، زود باشيد بياييد بيرون". بعد هم در اقدامی تنبیهی من و هم اتاقی ام را كه از بيماري قند شديد رنج می برد و روزی چند بار آمپول انسولین می زد، بدون تن پوش گرم و بي پاپوش به پشت‌بام فرستادند. بعد متوجه شدیم که در غیبت ما تمام سلول را به هم ريختند و اجناس ممنوعه ای چون خودكار و كتاب قانون مجازات اسلامي را يافته و با خود برده اند. آن ها چند پتو را نیز از موجودي‌ سلول كسر كردند تا شب ها در زمان خواب با تحمل سرماي بيشتر به اصطلاح متبه شویم! البته این خواب و خیالی بیش نبود، چون روز که شد نگهبان کشیک آشنا با ما و مخالف نظام که هزینه های امرار معاش و تحصیلات دانشگاهی خود را از این راه تامین می کرد، از راه رسید و هم دل و هم راه کسری پتو را جبران کرد.

صبح شنبه ، اول وقت مصدوم و معترض به بهداري بند مراجعه كردم و سه تخلف را بابت تنبيه انضباطي مستند کرده و به ثبت رساندم، تاول‌هاي پا، سرماخوردگي و چرک کردن ریه و عود كردن حساسيت که این بار چشمان و امکان ديدنم را مورد حمله قرار داده بود. اين حادثه به یک بيماري مزمن چند هفته‌اي انجاميد و عفونی شدن سینوس ها و حساسيت شدید ريه که سرفه های خشک بی امان تا زمان انتقال به 350 بند دست از سرم برنداشت.

ماجرای آن جمعه شب به یاد ماندنی در حقیت يك برنامه ی رو كم كني حسابي بود. وقتی ماموران دستور دادند که دمپایی و جوراب را پیش از ورود به هواخواری از پا درآوریم با قلدري و صدای بلند که دیگر زندانیان مستقر در زیرزمین بشنوند فریاد می کشیدم كه اين كار سخت‌تر از تمرينات دوران جواني در جهت آماده شدن برای تحمل این شرایط نيست. اشاره ام برنامه های کوهنوردی جمعی با دوستان کرجی یا هم دانشکده ای بود که در زمستان شرایط خاص خود را داشت و گاه همراه می شد به آب كردن برف‌هاي روي كوه براي گرفتن وضو و نماز خواندن با پاي بدون كفش روي یخ در هواي چند درجه زیر صفر.

با داد و فریاد و جار و جنجال وارد هواخوری سرباز شدیم، در حالی که اثری از برف چند روز گذشته نبود و آسمان صاف بود و پر ستاره و سنگ فرش پشت بام یخ زده و چسبناک. حدود نيم ساعت كه گذشت پيمان از حال رفت و با ناله به وضع موجود اعتراض كرد. با مشکل او آشنا بودند و بیماری لاعلاج وی که دائم با بی حالی و شوک همراه می شد. با اولین اعتراض در هواخوری را به روي او گشودند، گویا از طریق دوربین مداربسته وضعیت ما را رصد می کردند.

نگهبانان بدون ان که کلامی بگویند یا اشاره ای بکنند بيرون در لحظاتي هم منتظر من ماندند كه خارج شوم. اما من بی خیال بودم و انگار کسی حضور ندارد با همان سرعت قبل به راه رفتن سریع دور هواخوري ادامه دادم . نيم ساعت بعد نگهبان ديگري آمد و در را باز کرد و به تماشا ایستاد. باز من بي‌خيال او به راهپيمايي شبانه ادامه دادم تا ساعتي بعد یکی از مسولان تلفن را كه در این مدت رفاقتي با من به هم زده بود به سراغم فرستادند. او پیش از آن زحمات زيادي کشیده بود تا پس از شش هفت ماه بتوانم وكالتنامه تنظیم کنم و مشکل مالی خانواده تا حدی حل شود. او در حال باز کردن در هواخوری مرا خطاب قرار داد که چرا لجبازی و کله شقی می کنی و پايين نمي‌آيي؟ ابتدا سرعت پاها را تند کردم اما بعد با خودم فکر کردم که حال که او را به عنوان میانجی فرستاده اند دیگر ضرورتی به مقاومت نیست چون نمي‌شود حرف او را زمين انداخت. به سلول که بازگشتم همه چیز به هم ریخته بود و اوضاع آشفته. حال پیمان هم مساعد نبود. از موقعیت استفاده کردیم تا ناراحتی او شدیدتر جلوه کند، گويا که اين اقدام تنبيهی موجب عود كردن بيماري‌اش شده است.

امکان تلفنی روز بعد این فرصت را فراهم آورد تا ماجرا علنی شود و خلاف کاری و قانون شکنی زندانبانان به گوش افکار عمومی داخلی و خارجی برسد. حال مهدی می دانست که چه بگويد و چه تبليغاتي عليه اين اقدام تنبيهي غيرمجاز و خلاف قانون انجام دهد. خیلی زود متوجه آثار مثبت آن شدم. تا مدت‌ها پس از آن ماجرا دالتون و افسر نگهبان وقت از مواجه شدن با من می گریختند و به گونه‌اي عمل می کردند که در برابر من قرار نگیرند. آن ها اکنون به اشتباه محاسبه ی خود پی برده بودند، چون در زمان انتقالم به هواخوری در واکنش به سخنان من و تهدیدهایم برای اقدام های افشاگرانه علیه نقض حقوق بشر، ان ها نیز فریاد می کشیدند: "بی خود تهدید نکن، هیچ غلطی نمی توانی بکنی، حتی شکایت به رئیس قوه قضائیه هم بی اثر خواهد بود". حال، پس از چند روز آن ها ملاحظه می کردند که چه روز گردش چرخ دگرگون و همه چیز عوض شده است، چون تشویق اولیه ی مسئولان بالا دست زیر فشار افکار عمومی اکنون تبدیل شده بود به محکوم کردن کار آن ها و توبیح رفتار غیرانسانی اشان!

به موضوع اصلی بازگردم و شرایط روز. هواخوري بند2 محيطي حدود 150 متر دارد كه در اطراف آن و فاصله بين باند پیاده روی به اصطلاح كندرو و تندرو- كه در عمل چندان هم از جانب زندانیان رعايت نمي‌شود- در يك سو چند باغچه كوچك قرار دارد كه پس از عید گل های رز رنگارنگ در آن كاشته‌اند. در سوي ديگر حیاط لوازم و وسائل ورزشی نصب کرده اند که شامل تعدادي ميله و لوله می شود به عنوان بارفيكس و پارالل . زندانیان ورزشکار که بسیاری از آن ها حرفه ای هستند و با بدن های ورزیده، خود دست به کار شده و ابتكار به خرج داده و با ميله و ظروف پلاستيكي پر شده از سيمان برای خود دمبل و هالتر- با اندازه ها و وزن های گوناگون - ساخته اند. گفته می شود در باشگاه زندان كه بيرون بند 2 و در مکانی خاص قرار دارد، تجهيزات ورزشي استاندارد و وسائل بدن سازی موجود است. البته همه به آن دسترسی ندارند .

يك تور واليبال در ميان زمين بازي استاندارد در مرکز هواخواری؛ دو دروازده ی فلزی برای بازی گل كوچك و يك ميز چوبی برای تنيس روي ميز دیگر امکانات ورزشی بند را تشکیل می دهد. صبح روزهای غیرتعطیل ، اگر به محض باز شدن قفل در هواخوری از حدود ساعت 6:40 دقيقه پیاده روی را شروع كنم، تا شروع زمان ورزش و نرمش اجباري‌، می توانم با سرعت بالا محیط حیاط را 30 دور كامل بزنم که با یک حساب سرانگشتی می شود چيزي حدود 4 تا 5/4 كيلومتر راه رفتن در روز. البته اگر وقت و حوصله وجود داشته باشد می توانم همین میزان هم در عصر و نزدیک غروب آفتاب که گرمای هوا کاهش می یابد پیاده روی کنم که با جبران کاهش وزن شدید دوران بازداشت، بیش از حد چربی زیر پوستم جا خوش نکند.

بزرگترین حسن این بند، داشتن زمان زیاد و نوبت متعدد برای تلفن زدن به افراد مورد نظر است. در بند 209 تماس تلفنی محدود می شد به چند شماره ی معدود- هر چند که گاه دور از چشم ماموران می شد ره به دیگر جاها برد و به جز بستگانی که شماره اشان ثبت شده بود صدای برخی دوستان را نیز شنید. در بند 350 هم در عمل بیش از پنج شش دقیقه نمی شد تلفنی با دیگران صحبت کرد که اغلب اوقات اختصاص می یافت به همسر و دختر و گاه پسر.

امروز بالاخره توانستم رضا و بهزاد را هم پيدا كنم. هر دو خبر از دستگيري و بازداشت آرمين دادند، البته همراه با شوخی و خنده. بهزاد اين نكته را مطرح كرد كه" محسن با آزاد بودنش كم‌كم داشت آبروي ما را مي‌برد، معلوم نبود چرا بازداشتش نمی کنند!" من هم به طعنه گفتم كه نگران نباشند چون اين بازداشت هم يك تاكتيك است براي رد گم كردن و دیگران را به اشتباه انداختن و در دهان معترضان را بستن، چون آزادی بیش از حد به شک و تردیدها در جامعه دامن می زند و شایعاتی این چنینی همراه دارد که فلان کس که تمام دوستانش در بند هستند و زندان و راست راست راه می رود حتما از خودشان است و شاید هم همكار!

بهزاد طبق معمول روحيه عالي‌اي دارد. به شوخي مرخصی طولانی اش را زیر سوال بردم و به او گفتم: "به خانم بگو كوپن هر کس سهم و اندازه‌ي محدودی دارد، تو که با مجری کوپنیسم در کشور زندگی کرده ای باید بیش از همه این موضوع را درک کنی. پس همسر نازنین را زودتر به زندان برگردان تا نوبت ديگران هم برسد و سهم دیگر زندانيان و بازداشتي‌ها ضایع نشود.

رضا هم پيگير برنامه‌اي بود كه جهت خريد فرش ماشيني و تلويزيون براي اتاق‌هاي 350 رديف كرده بوديم. روز قبل از ملاقات كه قرار بود خريد و انتقال وسائل از فروشگاه زندان صورت گيرد، ما را به كرج منتقل كردند و این برنامه منتفي شد. به رضا گفتم دست نگاه دارد شايد لازم باشد منابع مالی تهیه شده را صرف خريد كتاب برای کتابخانه زندان رجایی شهر كنيم يا از طريق ديگر دوستان كه از 350 مانده‌اند ماجرا حل و فصل شود.

در این میان، مسعود هم فرصت كرد كه با هر دو صحبت كند. اين مساله در روحيه‌اش كه در حال نوسان است اثر مثبتي داشت. گمان من اين است كه حضور من در كنار او توانسته است كمك كند تا شوك ناشي از تاييد حكم سنگینش در دادگاه تجدید نظر را خيلي راحت‌تر بگذراند.

صبح چهارشنبه 29/2/89 ساعت 8:30 راهرو منتهي به حسينيه

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

استان اصفهان

محکومیت نیروی انتظامی به پرداخت 6 میلیاردتومان دیه به 124 کشاورز

۵ تیر ۱۳۹۳
شهرام رفیع زاده
خواندن در ۲ دقیقه
محکومیت نیروی انتظامی به پرداخت 6 میلیاردتومان دیه به 124 کشاورز