close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

هتل تک ستاره٬ یادداشت های روزانه زندان (بخش پنجاه و یکم )

۸ مهر ۱۳۹۳
عیسی سحرخیز
خواندن در ۹ دقیقه
هتل تک ستاره٬ یادداشت های روزانه زندان (بخش پنجاه و یکم )

 پنجشنبه 3/4/89

امروز روز ملاقات بود اما بهره‌اي از آن نصیب من نشد ، چون ملاقات مردانه بود. از میان مردان فاميل، از آن هایی كه بستگان درجه اول به حساب می آیند- پدر، پسر و برادر بهره‌اي براي من باقی نمانده است. پدر سال‌هاست كه رخت از اين جهان بركشيده و اتفاقا مقدمه‌ي رفتن، اقامتي چند روزه بود در همين نزديكي ها -بيمارستان شهید رجايي حصارك- در پي يك سكته ی ناقص. بار اول هم نبود که سکته ی قلبی یا مغزی روی می داد، بیچاره او دائم باید پيامد فشارهايي را تحمل می کرد كه پیش و پس از انقلاب بر من وارد می آمد و مادر باید از آن ها مطلع نمی شد! چه خوب شد که هر دو روی در خاک نهفته اند و به عنوان پدر و مادر شهید، شاهد رویدادهای تلخ و خونین این روزها نیستند.

پسر هم که سال‌هاست از ایران رفته است. مهدی قرار بود از ایران دور شود تا از بازي های سياست دور بماند و اگر سد و مانع و رادعي هم برای بازگشت باشد، تنها بحث سربازي باشد كه قابل خريدن بود يا به عهده‌ي تعويق انداختن آن تا رسيدن من به سن 59سالگي و به اصطلاح زمان كار افتادگي. اما بازي سرنوشت كار خودش را كرد تا معلوم شود كه ما انسان‌ها در اين ماجرا چندان صاحب قدرت و صاحب نقش نيستيم. درست همانند آن بازرگان يا... داستان مثنوی مولوی كه براي فرار از مرگ و نرسيدن دست اجل و عزرائيل راهي هند مي‌شود و عزرائيل در آنجا در شگفت مانده بود كه او را چرا چند روز قبل از مرگ در مكاني بسیار دورتر از محل موعود ديده است!

تصور ما هم اين بود كه چون مهدي برود و از ایران دور شود، سياست هم از او دور مي‌شود و دست سياست‌بازان و حاكمان از او دورتر تا چون مواردی بسیار، به جرم پدر سراغ پسر نروند! در مخيله ام هم نمي‌گنجید كه جنبش سبز شکل بگیرد و مسائل مبتلابه اش همه گیر شود و پدر و پسر، پير و جوان و بچه و ميانسال را درگير خود كند و حتی معنای مرز را در هم شکند و حصار شهروند داخلی و خارجی را هم فرو ريزد!

در اين ميان به سراغ پدر بيايند و پسر كه دل به جنبش سبز بسته است وابستگي به ايران و تحولات آن را دوچندان بيند و سخنگويي غيررسمي شود براي جنبش حق خواهی مردم ایران، نقض حقوق بشر و ... و به اصطلاح يك باره با سر شيرجه رود در دل سياست. حال او نيست، اما جايش در اتاق ملاقات خالي، اتاق ملاقاتی که با نبودن مردان فامیل، یک هفته در میان جایی هم برای من در آن نیست. معلوم نيست این دوری تا كي ادامه خواهد یافت و امکان ديدار كي میسر؟ شاید هم دیدار مي‌ماند به قيامت!

برادران نيز سرنوشتي چون پدر و پسر يافته‌اند. برادر كوچك‌تر سال‌هاست كه نقاب در رخ خاك پوشانده است. او در عمليات والفجر مقدماتي شهيد شده است. پس از سال ها مفقود الاثر بودن، چند تکه استخوان آوردند و تحویل دادند، یعنی شهید! او نیز در همين نزديكي‌هاست؛ امامزاده محمد کرج - باز هم در حصارك- در چند كيلومتري زندان رجايي شهر! دست سرنوشت بر اين قرار گرفته است كه در فاصله‌اي نزديك او باشم و در حسرت زيارت قبرش بمانم و خواندن فاتحه‌اي بر سر گور خالي او- يا زدياش چند تکه از استخوان های او يا رزمنده ای ديگر. دیدار با او هم که مانده است به قیامت. تنها مي‌ماند شب جمعه‌اي چون امشب كه ياسين و حمد و سوره اي بخوانم و دو رکعت نمازي براي او ديگر اموات!

ديگر برادر، حميد نيز در خارج است و عالم و آدم از او بي‌خبر. در روزي كه مادر در پي سكته‌اي قلبي در بيمارستان بود و در حال پرواز به آسمان، به سوی ملكوت اعلا، برادر کوجک تر هم در آسمان بود، اما در حال مهاجرت، به سوي كانادا. چندي تماس او با یکی از دايي‌ ها برقرار بود. بعد آن هم به طور كامل قطع شد. حال که او نیست دین و تعهدی بر دوش من مانده و آن صرف سهم ارث و ميراثش است در امور خیریه - راه اندازی درمانگاهي يا شيرخوارگاهي دخترانه. اقدامي كه دستگيري من در اجرای آن اخلالي اساسي ایجاد كرده است و می تواند به طور کامل این برنامه را از دستور خارج کند. حال بايد ديد چند سال حکم برای من خواهند برید و اين امر خير می تواند توسط دیگران به سرانجام برسد يا گره مي‌خورد به آزادي من؛ گرهي كور. هرچند كه من نصيب و بهره‌اي از ملاقات امروز نبردم، اما خبرهايي كه از استقبال عاشقانه‌ي زينب از مهدي به حسینیه رسید و شور و شعفي در ما ايجاد كرد- به ويژه در داوود كه شاهد ماجرا بود و خبر بيار ماجرا- تا حدودي جبران مافات شود.

اين ملاقات باز بحث شب قبل را زنده كرد- در پي پخش یک فيلم تبليغاتي در خصوص نياز اعضای خانواده، به ويژه دختر به پدر. پدری كه اكنون مي‌گويند در زندان آمريكا محبوس است و با قرائتي ديگر پناهنده به آمريكا از مسير عربستان و خانواده‌اش مانده در ايران، لابد تحت فشار براي انجام مصاحبه و گفتن از دلتنگی ها و ... به هر حال برخورد و تبليغات دوگانه‌ي حاكميت با مساله زندانيان و خانواده‌هاي آنان مساله‌اي بحث برانگيز بود و هست. زندانياني امثال ما هفت هشت نفر كه يك سال است همه از نعمت مرخصي رفتن محروم بوده‌ايم و خانواده‌هايمان محروم از در كنار خود داشتن ما حتی برای چند شبانه روز یا چند ساعت.

اين نياز باعث شد كه خانواده های زندانیان سیاسی امروز در نامه‌اي به دادستان تهران اعتراض خود را به صورت علنی نسبت به زندان و بازداشت غيرقانوني و ناعادلانه ما بيان كنند و خواستار آزادي ما و كنار گذاردن محدوديت‌ها شوند و از جمله نامناسب بودن شرايط ملاقات و محل ديدار خانواده‌ها.

ظهر جمعه 4/4/89 ساعت 12:30 حسينيه سالن 8 بند3 رجايي شهر

*****

جمعه 4/4/89

حال نامساعد من در ابتداي صبح و بسته بودن هواخوري كارخانجات به دليل تعطيلي روز جمعه و عدم امكان ورزش، مرا ساعت ها در رختخواب نگاه داشت تا در زمره ی آن گروهي قرار گيرم كه در زمان آمار زير پتو هستند. خانواده زندانيان سياسي رجايي شهر به هر چيزي اعتراض كنند، زبانشان در اين خصوص بسته خواهد بود، چون پسران و شوهرانشان با آمارگیري اين چنيني می توانند تا لنگ ظهر بخوابند و بخشي از دوران حبس را حس نكنند!

در طول روز، حالم با گذر زمان بد و بدتر شد. حدود ساعت ده شب سردرد شدت گرفت و درد زد به گردن و دست چپ. این درد کشنده ابتدا مرا مجبور كرد تا به قرض مسکن استامينوفن پناه ببرم و چون فایده ای نبخشید، مجبور شدند به صورت اورژانس مرا راهي بهداري زندان کنند. علت درد در همان ابتدا با گرفتن فشار خون مشخص شد؛ فشار بسيار بالا - 20 روي 12. اما چاره ی كار چيزي نبود جز تجویز نیتروگلیسیرین، با به اصطلاح قرص زير زباني. مجبور شدم دو سه قرص ژله ای را مصرف کنم تا فشارم اندکی پائین بیاید. حادثه‌‌اي مشابه حدود يك ساعت بعد در زمان بازگشت من براي كرمي خیرآبادی روي داد. دوستان مجبور شدند در مورد او به جاي برانكار، از گاري غذا استفاده کنند تا زودتر به بهداري انتقالش دهند.

اين در شرايطي بود كه رسانه‌ها، به ويژه راديو فردا كه به نوعی امكان شنيدنش را داريم، امشب گزارش‌ های اصلی و اخبار مهم‌اش به وضع زندانيان رجايي شهر اختصاص داشت. گزارش جامع در خصوص نامه‌ي اعتراض‌آميز خانواده‌هاي زندانيان سياسي به دادستان تهران و مصاحبه‌اي با نسرين ستوده، وكيل مدافع من و طبرزردي. گزارش ديگر، مربوط به اوضاع جسمی عروس اصانلو بود كه در پي خبر اوليه ی مهدي مورد توجه رسانه‌ها قرار گرفته است؛ بحث فشارهاي فيزيكي، ربودن و زدن او باعث شد که پروانه اصانلو، همسر منصور كه براي زندان رفتن شوهرش هم تن به مصاحبه نداده بود اين بار سكوت خود را شکسته و جزئيات قانون شكني‌ها و تهديدها را بيان كرده و از جمله گفته است كه به عروس او گفته‌اند كه بايد اصانلو را مجبور كنند پس از آزادي از ايران خارج شود!

تشدید بيماري‌ام به علت جهش فشار خون در اين سطح تاكنون سابقه نداشته است. زماني كه مامان خدابيامرز فشارش به اين حد مي‌رسيد موجب اضطراب شدید كادر پزشكي بيمارستان‌هایی مي‌شد که به آن ها انتقال می یافت. اكنون شاید آن بیماری به من ارث رسيده باشد. طي ده يازده روزي كه از فرديس به رجايي شهر انتقال يافته‌ام، دست كم سه بار درخواست كرده بودم كه براي تجديد نسخه، دريافت نسخه، جهت خريد شخصي و معاينه دوره‌اي و ديدن دكتر متخصص قلب و عروق به بهداري منتقلم كنند كه تاکنون نتيجه‌اي نداده است، به جز يك بار كه آن هم دكتر عندليب فرصت ویزیت مرا نداشت.

روز چهارشنبه او قول داده بود كه من و اصانلو و محموديان را ببيند، اما امروز تنها منصور را ويزيت كرد و معاینه ی ما را به چهارشنبه بعد حواله داد، در حالي كه من خودم درك نمي‌كردم كه فشارم چگونه به سرعت سير صعودي را طي مي‌كند و به مرز 20 مي‌رسد روي 12. اين در شرايطي است كه طي ماه‌هاي گذشته و يك سالي كه در زندان بوده‌ام، به دليل مصرف داروهاي مختلف به ويژه چند قرص مرتبط با بیماری پروستات که عوارض جانبی اش در برخی از بیماران افت فشار است، به كرات دچار غش و زمين‌خوردن ناگهانی شده بودم. در آن مورد علت را پائین بودن فشار ذکر می کرده اند و رسيدن آن به حدود 5/10 روي 5/6 كه گویا نقطه سقوط و افتادن من است.

این مساله م در بند350 اوین در زمان خواندن نماز، موجب افتادنم روي رحل قران شد و صدمه دیدن شديد و خونريزي سر و صورت و کبودن شدن چشم و بيني. حال بايد ببينم كه نتيجه ی این كار به كجا خواهد انجاميد و آيا دستور اعزام به يكي از بيمارستان‌هاي كرج را براي انجام اكو و تست ورزش می دهند يا اينكه بايد درد را کماکان تحمل كنم و فشار بالای عامل آن را.

در شرايطي كه مجبورم به همه بگويم كه خوبم، پخش شدن چنين خبرهايي خواسته و ناخواسته موجبات نگراني دوستان و بستگان را فراهم مي‌آورد و به اين دليل است كه وقتي به مناسبت‌هاي مختلف دور هم جمع هستند و گوشي رويا در دستشان قرار مي‌گيرد، اولين سوال شان پرسيدن از حال عمومي و وضع قلب و فشار من است. روز پنجشنبه وقتي دوره‌ي بچه‌هاي خبرگزاري بود و رويا گوشي را چرخاند؛ حسين نصيري، جمشيد شفيعي، محمد تنگست، محمود ايلخان، بهرام حسن‌زاده و شهین ده بزرگي اولين پرسش‌شان پس از سلام و علیک همين بود، جواب من هم پاسخ هميشگي؛ "خوبم؛ خيلي خوب!". پاسخي كه امروز به جمعي ديگر نیز دادم؛ خانواده دكتر فتحعلي مرحوم و بستگان نزدیکش که از تبریز به تهران آمده اند، و البته در كنارش بستگان نزديك‌تر، جون نازي ، مادر رویا که مي‌گويند: "در اين مدت از غصه‌ي زندان تو نصف شده است." در روز جمعه‌اي كه به شنبه‌اي تعطيل منتهي مي‌شود، اگر اين بيماري و... نبود حادثه‌اي نبود كه ارزش نوشتن در یادداشت های روزانه را داشته باشد. اين بيماري موجب شد كه فكر روزه‌ گرفتن سه روزه، از سيزده تا پانزده رجب را هم كنار بگذارم و نتوانم به جمع مسعود و مهدي و داوود بپيوندم.

صبح شنبه 5/4/89 ساعت9:50 حسينيه سالن 8 بند3كارگري

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

استان تهران

ریحانه جباری اعدام نشد

۷ مهر ۱۳۹۳
خواندن در ۲ دقیقه
ریحانه جباری اعدام نشد