close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

هتل تک ستاره٬ یادداشت های روزانه زندان (بخش پانزده )

۱۷ تیر ۱۳۹۳
عیسی سحرخیز
خواندن در ۷ دقیقه
هتل تک ستاره٬ یادداشت های روزانه زندان (بخش پانزده )

شنبه 1/3/89

آنچه كه انتظارش را مي‌كشيديم، اما داشت از ذهنمان محو مي‌شد، ناگهان اتفاق افتاد. روز شنبه، از صبح تا عصر تعداد زیادي از زندانيان جدید یا بندهاي ديگر را در جریان جا به جایی از قرنطینه یا اجرای احکام شورا به بند 2 انتقال دادند. شورای زندان موافقت خود را با اين نقل و انتقال هااعلام كرده بود، اما در ميان آنان اثری داوود سليماني وجود نداشت.

نزد عبدي مسؤول بهداري رفتم و در خصوص پروسه ی کار سليماني باز سوال كردم. پرسش اين بود كه طرح پرونده‌ها در شورا پروسه ی چند روزه ای دارد؟ او گفت كه رئيس بهداري با توجه به مشکلات پزشکی داوود موافقت و نظر مساعد خود را بيان داشته است. اما مشخص نیست كه در این میان چرا سليماني را انتقال نداده‌اند. او در ضمن گفت كه نبايد نااميد بود چون كار در شورا ممكن است به زمان بيشتری نیاز داشته باشد، زیرا در هر جلسه تنها تعداد محدودي پرونده مطرح مي‌شود.

پس از برنامه ی آمار و سرشماری غروب وقتی در اتاق مخابرات مشغول گفت و گو با دوستان بودم، مسعود از طبقه ی پائین بالا آمد و خوشحال و خندان مژده ی یک نقل و انتقال خاص را داد. او گفت: "بيا به اتاق ما ببين كي را مي‌بيني!" چه کسی یا کسانی مي‌توانستند بيايند؟ ذهنم فوری رفت به جاهای دیگر، "آيا افراد ديگري را از اوين به گوهردشت و زندان رجايي شهر فرستاده بودند، تبعیدی های جدید؟". اگرچه انتقال این دوستان از اوین برای آن ها و خانواده اشان خوب نیست، اما برای ما که چند نفری بیشتر نیستیم امر خیر و نیکویی است. باستانی اجازه نداد كه ذهنم بيشتر از اين درگير كشف زندانيان جديد بند 2 شود. خودش پاسخ را داد و از فورا از اتاق مخابرات خارج شد: "دكتر؛ دکتر آمده است؛ دکتر سلیمانی". بله داوود را هم آورده بودند. او از بند چهار آمده بود با تجربه‌اي جديد. می گفت: بدترين دوران زندانم را در اين ده روز ( انتقال از زندن اوین)گذراندم- حتی بدتر از دوران بازجویی و حبس انفرادی، فكر نمي‌كردم نتيجه‌ انقلاب بتواند چنين فاجعه‌اي باشد".

در شرایطی که رسول بداغی را به بند شش اعزام کرده بودند و خبر می رسید که مورد ضرب جرح زندانبانان قرار گرفته است، او را پیش از انتقال در بند چهار که کم خطرتر بود سکنی داده بودند. وی دوران کوتاه اما پر مرارتي را گذرانده و چيزهايي را ديده بود كه در مخيله‌اش هم نمي‌گنجيد؛ زندگي‌اي سخت‌تر و فاجعه‌بارتر از آنچه رسانه‌ها بعد از انتقال ما از 350 به رجايي شهر ترسيم كرده بودند.

او را در حسينيه‌اي به در ابعاد حسينيه طبقه سوم بند2، سالن 6- محل استقرار من- زندانی کرده بودند، منتهی با جمعيتي بسیار بیشتر و يك برابر و نيم فضای شلوغ و انباشته ی ما. حضور نزديك به 200نفر در اين فضا موجب شده بود كه افراد كف خواب مجبور شوند پتوهاي خود را در عرض سه قسمت كنند و در فضايي 180×40سانتي‌متر بخوابند. آنچه داوود را گيج و منگ ساخته بود، مصرف انواع موادمخدر در اين مكان عمومي بود؛ هرگوشه ی حسینه، روي هر تخت، مكاني بود براي مصرف انواع موادمخدر، ترياك، كراك و... چراغ و... هم در هر گوشه‌اي از سالن روشن بود تا بساط‌ها را گرم‌تر كند.

اين يك ضلع از چند وجهي مشاهدات او بود. وجه "جنسي" فجيع‌تر از وجه "مواد مخدر " بود و تا حدودي غیرقابل باور. چند شب پيش جوانكي آمد و به مسئول اتاق شكايت كرده بود كه دیشب هفت نفر ترتيب مرا داده‌اند!! معلوم نبود اين شكايت است يا به گونه‌اي رندانه اتهام را از خود زدودن و مجازات را از خويش دور ساختن. اما مسلم بود که چنین اتفاقی روی داده و امری طبیعی و رایج در زندان رجایی شهر است- مشابه آن چه که خود در قرنطينه شاهد اتفاق افتادنش بودم. در زمان انتقال از قرنطینه به بند هم پوسترهای تبلیغاتی فراونی بر در و دیوار نصب شده بود که چه کارهای پیشگیرانه ای برای مبتلا نشدن به ایدز و هپاتیت و دیگر بیماری های مراقبتی انجام دهند و برای دریافت وسائل لازم به کجا مراجعه کنند!

روز دوم اقامت بود كه یکی از دوستان خبر آورد که ديشب، نيمه شب، نگهبان دو نفر را گرفت و حسابي كتك زد. يكي از این دو مي‌گفت: "من گناهكار نيستم، خود جوانك آمد روي تخت و خودش را عرضه كرد!" اين در حالي بود كه شب قبل او را كه زنداني‌اي سابقه‌دار بود و از مرخصي بازگشته بود در قرنطینه ديده بودند كه در گوش اين جوان و آن جوان تازه وارد پچ پچ می کرد و وعده و وعید می داد. صبح كه شد در برابر چشمان متحیر ما جوانك را تنبيه كرده بودند و زندانی سابقه دار را رها. او بی خیال همه چیز و پیامدهای محتمل باز با کمال وقاحت داشت اين جوان و آن جوان را به گوشه‌اي مي‌كشيد و با آنان پچ پچ مي‌كرد و يا آدرس خود را دربندي كه به آن باز مي‌گشت برایشان می نوشت تا در صورت برخورد با مشکل یا نیاز به پول و امکانات به او مراجعه کنند! سلیمانی همچنين ماجراي ديگري از رویدادهای تاسف انگیز حسينيه بند4 تعريف مي‌كرد؛ شب جمعه جوانكي كاندوم به دست گرفته بود و به اين و آن رو مي‌انداخت كه...

او شب در حسینیه سالن شش، محل استقرارش باقی نماند و به اتفاق ما آمد به صرف شام در ضیافت یکی از زندانیان مالی سرشناس-شامي كه قسمت او بود و تنها قسمت او. غذای ظهر چلوخورشت قيمه بود، از نو غني‌سازي شده. از نهار مقداري غذا باقي مانده بود كه مي‌خواستند آن را دور بريزند و من مانع شده بودم. گویا به من الهام شده بود که مهمان خواهیم داشت. قیمه را بر روي برنج و كباب ديكي‌اي ريختم كه از ظهر جمعه مانده بود و باز مي‌خواست راهي ظرف زباله شود، چون تاكيد كرده بودم كه حاضر نيستم به هیچ وجه شام پلو بخورم.

در مباحثه‌اي كه بين من و ساعد در گرفته بود او گفت رضايت مي‌دهد كه غذا را نگاه داريم به شرطي كه من هم پا به پاي او غذا بخورم و چلوخورشت و كباب را با هم تمام كنيم. قولش را داده بودم. شب كه در اتاق مسعود بوديم و داوود داشت از آنچه كه در این مدت ديده و شنيده بود مي‌گفت رضا از اعضای سابق سندیکای کارکنان شرکت واحد که به جرم قتل غیرعمد زندانی است، دنبال من آمد و اعلام کرد كه شام حاضر است، گفتم مي‌آيم اما با تاخير. تا ما برسيم آن دو مشغول به خوردن شده بودند و نيمي از معجون موصوف را براي من نگاه داشته بودند و در كنار آن عدسي‌اي كه شام زندانیان بند بود.

كنار سفره كه نشستيم سهم پلوی من در بشقاب سلیمانی ريخته شد و او در كنار كنسرو مرغي هم كه به خاطر مهمان عزيز بر سفره ی ضيافت افزوده شده بود، همه را نوش جان كرد. اشتهاي زیادش نشان مي‌داد كه در اين مدت غذاي درست حسابی و باب دندان نخورده است؛ بی غذایی و کم غذایی، آن هم برای فردي كه در بند 350 اوین در كنار داشتن مسئوليت اتاق 2 سرآشپزی می کرد، می تواند بسیار سخت باشد، به ویژه آن که او بعد هم مسئولیت پخت و پز اتاق9 نيز را به عهده گرفت.

وی در اوین، دولت رفاه و غذای با كيفيت و كميت مناسب را تبليغ مي‌كرد و تلاش داشت تا حد ممکن آسايش زندانيان سیاسی را فراهم آورد. او تعريف كرد كه در اين دوران کوتاه هم صحبتي نداشته و تنها با کتاب همدم بوده و نهار ها را هم اگر در كنار كسي خورده، به معناي هم سفره‌ بودن بوده است، نه هم خرجی و هم زبانی! به هر حال غذای آن ضیافت شبانه قسمت وی شد بدون آن که ساعد از نخوردن من شکایت کند!

سلیمانی با اينكه در مکان شلوغ و پر سر و صدایی چون حسينيه سالن شش بند 2 اقامت یافته بود، جایی كه من چند روزي در آن گذرانده بودم و در شرایط کف خوابی، اما تحول حاصله را چنان مثبت مي‌ديد كه خود را در بهشت حس مي‌كرد!

فردا، يكشنبه، بايد تلاش كنيم كه او هر چه سريع‌تر سروسامان مناسبي بگيرد. مسعود و تا حدودي هم من در این ارتباط تلاش کرده ایم و فردا بايد به آن شدت بخشيم. آخر شب، آقا غلامرضا وكيل بند حسينيه6 به گونه‌اي محتاطانه به من گفت كه از دادن امكانات به افرادی چون من به داوود و هم سفره ساختن او با دوستانش به خود می بالد ، اما دستش چندان باز نیست چون حرف و حديث‌هايي در برخواهد داشت. او با اين وجود مكاني را كه شب‌هاي آخر به من اختصاص داده بود، با لطف خاص و لوطي‌گري‌اي كه دارد، در اختيار زندانی سیاسی جدید قرار داد.

حضور چند روزه ی من در حسینیه و دوستی کوتاه اما عمیقم با این زندانی مازنی از یک سو و باقی از سوی دیگر شايد بتواند كمك كند مسائل سلیمانی بهتر و سريع‌تر حل شود.

شنبه شب 1/3/89 ساعت 21:00 اتاق32

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

تصویری

آسمان خراش نیمه کاره

۱۷ تیر ۱۳۹۳
آسمان خراش نیمه کاره