close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

من دوستش داشتم و او به من تجاوز کرد

۱۸ شهریور ۱۳۹۴
رنگین‌کمانی
خواندن در ۶ دقیقه
من دوستش داشتم و او به من تجاوز کرد
من دوستش داشتم و او به من تجاوز کرد

امید

نوجوان بودم؛ یک پسر سفید و به قول دیگر پسر‌های اطرافم، یک بچه برّه. در منطقه ما به پسر‌های ریزه میزه و سفید می‌گفتند بچه برّه که کنایه‌ای بود از بره کوچک و زیبا. در همان دوران بود که احساسات خودم را نسبت به پسر‌ها به خوبی‌ حس می‌کردم.

حس‌هایم خودشان را این طور نشان می‌دادند که دوست داشتم جایی تنها باشم و به پسرها بچسبم و آن ها  را بغل کنم. اما اصلاً شرایط‌ آن را نداشتم و همیشه هم حسرت چنین شرایطی را می‌خوردم. به خاطر سخت‌گیری‌های خانواده، هیچ وقت امکان نداشت که بتوانم با یکی‌ از دوستانم تنها باشم. به همین خاطر همه حواسم را به اطرافیان و پسر‌های فامیل جمع کرده بودم تا شاید بتوانم به خواسته خودم برسم و حداقل یک بار هم که شده، خارج از رویا پسری را در آغوش بکشم.

از «رضا» پسر خاله‌ام خیلی‌ خوشم می‌آمد. رضا از من بزرگ تر بود و تقریباً ۹سال با من تفاوت سنی داشت و هنوز مجرد بود. همیشه او را زیر نظر داشتم‌. به نظرم لاغر اندامی، پوست برنزه و قد بلندش خیلی‌ جذابش‌ می‌کرد.

 همیشه جوری برنامه‌ریزی می‌کردم که برای استخر رفتن و یا شنا کردن توی رودخانه رضا هم باشد. خود رضا هم از این نگاه‌های من با خبر بود و چیزی در رفتارش این را نشان می‌داد. اما ترس من اجازه نمی‌داد زیادتر جلو بروم.

همه چیز داشت به این شکل پیش می‌رفت تا یک شب که با دیگر پسر‌های فامیل خانه خاله‌ام بودیم. همه پسرها اصرار داشتند که فیلم «پورن» بگذارند و نگاه کنند. من تقریباً از همه کوچک‌تر بودم و می‌دانستم که شاید برای این چیزها زود باشد ولی با نظر جمع همراه شدم. در میان جمع ما پسرها، «حسن» یکی از برادرهای رضا هم بود که من از او بدم می‌آمد. چیزی در رفتارش بود که مرا آزار می‌داد.

در طول فیلم، بقیه مدام شوخی‌ می کردند و مسخره‌بازی در می‌آوردند ولی من همه حواسم را به رضا داده بودم. آن شب وقت خواب کلی‌ برنامه‌ریزی کردم که کنار رضا بخوابم و موفق هم شدم. میانه شب خیلی‌ آهسته و با ترس خودم را به رضا چسباندم و آرام دستش را گرفتم.  فکر می‌کردم خواب باشد اما بیدار بود و تا به خودم بیایم، رضا دستم را گرفته بود و برده بود زیر لباس زیرش. در آن لحظه‌ها هیچ چیز دیگری نمی‌خواستم و انگار خشک شده بودم. ماجرای آن شب با چند بوسه یواشکی تمام شد اما چیزی در من زنده شده بود.

روز بعد رضا پیشنهاد داد بعد از رفتن باقی بچه‌ها منتظر بمانم تا با ماشین مرا به خانه‌ برساند. از این که او هم می‌خواست وقت بیش تری با من بگذراند، خوشحال بودم. متوجه شدم که از مسیر خانه‌مان خارج شده‌ایم. رضا گفت:‌ «می‌رویم خانه خواهرم، کسی آن جا نیست.»‌

من در آن لحظات به هیچ چیز دیگری فکر نمی‌کردم جز این که در آغوش رضا باشم و از دیده شدن نترسم. نمی‌دانستم این لحظات آغاز یکی از بزرگ ترین ضربه‌های روحی زندگی‌ام خواهد بود. برهنه شدیم و بدن هم دیگر را حس کردیم اما گویا این من بودم که از ذره ذره وجود رضا می‌چشیدم و روی ابرها بودم. تمام وجودم غرق لذت بود و از این ‌که رضا به ارضای جنسی رسید، شاد و راضی بودم.

این قرارها در خانه دخترخاله‌ام چند باری تکرار شدند اما هر بار متوجه می‌شدم رضا گستاخ تر از قبل با من رابطه برقرار می‌کند. کتکم می‌زد، موهایم را می‌کشید، آب دهانش را توی صورتم پرت می‌کرد یا دست‌هایم را می‌بست و خودش انتخاب می‌کرد چه طور با من رابطه برقرار کند. همه بدنم کبود شده بود اما نه با بوسه یا مثلاً گاز گرفتن‌هایی که توی فیلم‌های پورن دیده بودیم. او با من مثل یک حیوان برخورد می‌کرد. با خودم فکر می‌کردم شاید او این‌طور بیش تر لذت می‌برد و برای من هم بودن با او از هرچیز ارزشمندتر بود. دوستش داشتم و خودم را راضی می‌کردم که او هم من را دوست دارد وگرنه چرا باید باز هم بخواهد هم دیگر را ببینیم؟

اما من دیگر ترسیده بودم. یک بار بعد از این که از خانه خواهرش خارج می‌شدیم، قبل از این که در را باز کند گفت با حسن هم همین کارها را بکن. من که هنوز درد داشتم و مبهوت خشونت او در رابطه همین چند ساعت پیش بودم، نپذیرفتم و گفتم دیگر حتی نمی‌خواهم با تو باشم. گفتم  تو فکر می‌کنی‌ من حیوان هستم و با عصبانیت در را باز کردم و تا یکی دو ماه هم او را ندیدم.

در این مدت خواهر رضا هم از سفر برگشته بود و راضی‌تر بودم که دیگر جایی هم نداشتیم که بخواهیم هم دیگر را ببینیم. این موضوع به تحمل دوری او خیلی کمک می‌کرد ولی هنوز دلم برایش تنگ می‌شد.

 بالاخره یک روز رضا زنگ زد و گفت برویم خانه خواهرم. من تشنه رضا بودم اما انگار چیزی عوض شده بود. حرکات او عادی نبود. مدام اطرافش رو می‌پایید تا این که متوجه شدم با دستش دارد اشاره می‌کند که کسی وارد شود. متوجه شدم کسی‌ غیر از ما داخل خانه است و پشت در اتاق که یک قاب شیشه‌ای داشت، ایستاده است. مثل جن زده‌ها از جا بلند شدم و دنبال لباس‌هایم می‌گشتم.

 رضا گفت:«‌بیا تو، بیا تو.»‌ و حسن از پشت در، موبایل به دست وارد شد. مبهوت بودم تا این که متوجه شدم چه خبر است. زدم زیر گریه، به رضا فحش می‌دادم و لباس‌هایم را تن می‌کردم که فرار کنم. حسن هم چنان مشغول فیلم‌برداری بود. درست یادم نمی‌آید چه می‌گفتم ولی حدس می‌زدم صدایم بلند بوده باشد تا این که رضا من را با یک سیلی‌ محکم میخکوب کرد.

تهدیدم کردند که اگر با هردو آن ها رابطه جنسی برقرار نکنم و کاری که از من می‌خواهند انجام ندهم، مرا لو می‌دهند. فیلم‌ها را نشانم دادند که در آن چهره من مشخص بود و نمی‌شد رضا را تشخیص داد.  دیگر چاره‌ای جز پذیرش نداشتم. از آن لحظه به بعد همه رویاهایم رنگ تجاوز به خود گرفتند و اشک و حتی التماس هم فایده‌ای نداشت. انگار هرچه بیش تر عذاب می‌کشیدم، آن ها بیش تر لذت می‌بردند.

ای کاش که همین جا ماجرا تمام می‌شد. آن ها از من مدرک داشتند و شروع به تهدید و اخاذی جنسی و مالی کردند. زندگی‌ام تبدیل به یک کابوس شده بود. دورانی که می‌توانست برای من خاطره اولین عشق و اولین لذت‌ها از کشف خودم و گرایش جنسی‌ام باشد، تبدیل به دوران سیاهی شد که هنوز هم مثل بختک روی زندگی‌ام افتاده است. شاید اگر آن اتفاق نمی‌افتاد، خروج من از ایران هم چندسالی عقب می‌افتاد ولی من دیگر هیچ مامنی نداشتم. حتی در خانه هم آسایشی نبود. رضا و حسن به بهانه دیدن خاله‌شان به خانه‌مان سر می‌زدند و من باید وانمود می‌کردم همه چیز عادی است.

حالا این را می‌نویسم که بدانیم تجاوز فقط بین زن و مرد نیست و من هنوز که هنوز است وقتی‌ یاد آن جریان می افتم یا کلمه تجاوز را می‌شنوم یا می‌خوانم، باید به داروهای اعصاب و آرام بخش پناه ببرم. رضا هر از چند گاهی از طریق یکی از فامیل‌ها «سلام می‌رساند»‌ یا «جویای احوال» من می‌شود. کابوس همیشگی‌ من این است که رضا در خانه را بشکند و باز همان صحنه‌ها با صدای قهقهه‌اش تکرار شود. ای کاش رضا فقط به جسمم تجاوز کرده بود و با روحم کاری نداشت. 

**دیدگاه نویسنده الزاما بیانگر نظر ایران وایر نیست. ایران وایر در بخش وبلاگ ها، از انتشار همه دیدگاه ها استقبال می کند.

ثبت نظر

بلاگ

مرگ تدریجی درختهای تهران

۱۸ شهریور ۱۳۹۴
شما در ایران وایر
خواندن در ۱ دقیقه
مرگ تدریجی درختهای تهران