close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
جامعه مدنی

آذر نفیسی: دفاع از کتاب، دفاع از آزادی

۲۰ مرداد ۱۳۹۴
رولاند اليوت براون
خواندن در ۱۴ دقیقه
آذر نفیسی: دفاع از کتاب، دفاع از آزادی
آذر نفیسی: دفاع از کتاب، دفاع از آزادی

 

«آذر نفیسی»، نویسنده «لولیتا خوانی در تهران»، کمپین جدیدی را درباره کتاب و حقوق بشر با عنوان «BooksSave#» شروع کرده است. نفیسی برای عرضه و معرفی پروژه خود، وبلاگی در انتشارات «پنگوئن» راه انداخته است. در این وبلاگ، او از بازگشت خود به ایران از امریکا در سال ۱۹۷۹ می نویسد و از این که چه گونه انقلابی سیاسی به انقلابی فرهنگی بدل شد.
به یاد می آورد که چه گونه مقامات حکومتِ انقلابی، نویسندگان و دانشگاهیان را آماج حمله های خود قرار دادند و در نتیجه این فشارها و حمله ها، بسیاری از آن ها از گذران  زندگی خود باز ماندند و حتی جان خود را از دست دادند.

حوادث آن دوره باعث شد تا آذر نفیسی بر ارتباطِ میانِ زندگی و حیات تخیل از یک سو و حقوق افراد از سویی دیگر تأکید کند. او این ارتباط را نه فقط در ایران که در همه جای دنیا می بیند. می خواهد دیگران نیز آن را ببینند و تجربه های خود را در اینترنت با یک‎دیگر در میان بگذارند. «ایران‎وایر» با آذر نفیسی درباره کمپین تازه اش گفت و گو کرده است.

شما در وبلاگ خودتان در انتشارات پنگوئن، از بازگشت به ایران در سال ۱۹۷۹ [۱۳۵۷] صحبت کرده اید و این که از خلال این بازگشت، متوجه ارتباطی میان تخیل و حقوق بشر شدید. در آن دوران چه دیدید و از آن چه آموختید؟

  • «جیمز بالدوین» جایی گفته است: «اگر زندگی مهم نبود، هنر نیز مهم نمی بود؛ و زندگی مهم است.» [در عکسی که در وبلاگم گذاشته ام] این جمله را انتخاب کرده ام. وقتی به ایران برگشتم، احساس می کردم که خیلی چیزهایی که من در موردشان در سطحی انتزاعی فکر کرده بودم، به شدت برایم ملموس شده اند. چون به این نتیجه رسیدم که حمله و تجاوزی که به واقعیت و حقیقتِ ما شده بود، حمله ای که حقوق بشر، حقوق زنان و حقوق اقلیت های مختلف را نشانه گرفته بود، در واقع، حمله ای بود به فرهنگ؛ به هر چیزی که به شناخت ما از جهان بر می گشت؛ به این که ما که هستیم و هویت‎مان چیست، کجا ایستاده ایم، چه گونه خود را تخیل می کنیم و چه گونه خود را آن گونه که باید، تخیل می کنیم.
    این بود که به ارتباطی بسیار ظریف و پیچیده میان زندگی آزاد و مستقل و زندگی ذهن و تخیل دست یافتم. هرگز در طول زندگی ام تا این حد ملموس به چشم خود ندیده بودم که قوانینِ مربوط به حقوق زنان تغییر یافتند، آدم ها را به خاطر زنای محصنه سنگسار کردند و هم‎زمان، به دانشگاه ها حمله بردند، نویسندگانی مثل «شهرنوش پارسی پور» را به زندان انداختند و شاعرانی هم‎چون «سعید سلطانپور» را به قتل رساندند. این ارتباط مدام برایم ملموس تر و انضمامی تر می شد و به نوعی، بخشی از جهان بینی من- به طور کلی و نه فقط درباره ایران- شد.

شاید برای کسانی که در دل یک انقلاب فرهنگی زندگی کرده باشند، این ارتباطی که از آن صحبت می کنید، آشکار و بدیهی باشد. ولی تخیل امری است مجرد و ناملموس، حال آن که جامعه بین المللی حقوق بشر را با قوانین و توافق هایی می سنجد که کلمه های آن به دقت و به شکلی عینی انتخاب شده اند. چه طور می توان این ارتباط را برای مردم توضیح داد؟

  • وقتی درباره تخیل حرف می زنیم، درست مثل وقتی که از حقوق بشر سخن می گوییم، این ها تنها لغت هستند؛ مجرد و انتزاعی. ولی در مورد حقوق بشر، وقتی راجع به موضوعاتی مشخص و افرادی خاص، ارتباط آن ها با یک‌دیگر و اتفاقاتی که برای آن ها می افتد صحبت می کنیم، این امر بلافاصله حس هم‎دلی ما را با جهان بر می انگیزد. می توانیم بدون آن که هرگز شلاق خورده یا زخمی شده باشیم و یا زندگی مان تهدید شده باشد، با همه آن افراد احساس هم‌دلی و نزدیکی کنیم. می توانیم به تجربه آن ها تا جایی که ممکن است نزدیک شویم. رابطه بین حقوق بشر و تخیل همین است. تخیل مبتنی بر کنجکاوی است؛ مبتنی است بر این حقیقت که ما همه می خواهیم از لاک خود، از دنیای محدود خود بیرون بیاییم و به مکان هایی سفر کنیم که تا به حال نرفته ایم و آدم هایی را ببینیم که نه فقط با شما فرق دارند بلکه چه بسا شما، ذهنیت و نگاه تان را به زندگی زیر سؤال ببرند و به معنای واقیِ کلمه، شما را آشفته و پریشان کنند. ولی همین حس کنجکاوی است که شما را به این آدم هایی وصل می کند که هرگز ندیده اید و هیچ فکر و احساسی درباره آن ها نداشته اید.

نوشته اید که مستبدین در قیاس با سیاستمداران دموکراسی خواه، رابطه بین تخیل و آزادی را بهتر درک می کنند. مطلب وبلاگ تان هم به طور خاص، در مورد داستان است. چرا فکر می کنید رژیم های اقتدارگرا هنوز در قرن بیست و یکم به داستان اهمیت می دهند و دلمشغولِ آن هستند؟

  • این چیزی است که عملاً در هر رژیم اقتدارگرایی اتفاق می افتد؛ چه در گذشته چه در آینده؛ از اتحاد جماهیر شوروی در دوران استالین گرفته تا آلمانِ هیتلر؛ درست مثل چیزی که در عربستان سعودی اتفاق می افتد یا در چین و یا در ایران. رژیم های اقتدارگرا چه چیزی را هدف می گیرند؟ نمی گویند که ما با تکنولوژی غربی مخالفیم و آن را نمی خواهیم، از محتوای تکنولوژی خوش‌شان نمی آید؛ مثلاً وقتی به وبلاگ نویس های «ایران وایر» نگاه می کنم، می بینم آن ها هم آماج حمله حکومت بوده اند. حکومت ایران از محتوای تکنولوژی خوشش نمی آید؛ یعنی از چیزی خوشش نمی آید که به مردم نشان می دهد فراسوی این دنیا، دنیای دیگری هم هست و این که نباید همه ما آن طور که جمهوری اسلامی یا حکومت چین دستور می دهد، باشیم. همه این چیزها را من از نزدیک در ایران تجربه کرده ام. آدم با خودش تجربه هزاران و حتی میلیون ها آدم عادی دیگر را هم به دوش می کشد؛ آدم هایی که تحت فشار زندگی کرده اند.

برایم سؤالی درباره جایگاه کتاب و داستان در دنیای امروز مطرح است. بگذارید مثالی بزنم؛ در دوران جنگ سرد، سازمان «سیا» داستان ها و رمان های ممنوعه را در روسیه شوروی تبلیغ و توزیع می کرد ولی امروز حکومت امریکا برای ایجاد جوامعی بازتر، به دنبال راه ها و روش های جدیدی در رسانه ها و تکنولوژی است؛ مثلاً «هیلاری کلینتون» ممکن است درباره آزادی اینترنتی سخنرانی کند ولی واقعاً سخت بتوان تصور کرد که درباره داستان سخنی بگوید. چرا کتاب و داستان هنوز مهم هستند؟

  • خب، وقتی بحث نظام های اقتدارگرا در میان باشد، جذاب ترین وجه آزادی اینترنتی چیست؟ این است که مردم بلافاصله می توانند داستان ها و ماجراهای خود را که پیش از این اجازه بیان آن ها را نداشتند، بازگو کنند. مشکل نظام های اقتدارگرا همین جا است. به یاد دارید که در ایران، در جریان اعتراض ها به انتخابات سال ۲۰۰۹، «ندا آقا سلطان» به ضرب گلوله از میان رفت. این نمونه خوبی از ارتباط حقوق بشر و داستان است. ندا به سرعت برای ما جذاب و جالب شد چون کاری که ما با تصویرش می کردیم، همان نوع کاری بود که با داستان می کنیم. می خواستیم او را بشناسیم، می خواستیم داستان و سرگذشتش را بدانیم. او یک باره برای ما ملموس و انضمامی شد. در چشم های ما نگاه کرد، گو این که ما هرگز در چشم های او نگاه نکرده بودیم و این چیزی است که خطرناک است و این کاری است که داستان با شما می کند.
    در ضمن، هیلاری کلینتون وقتی می خواهد توجه مردم را به خود جلب کند، واقعاً چه کار می کند؟ آیا به نظرتان داستان نمی گوید؟ کلینتون داستان می گوید، از سرگذشت خود می گوید، از مادرش می گوید برای این که می خواهد بدون آن که بداند، چیزی را در ما برانگیزد تا برای ما جذاب شود؛ نه فقط در مقام یک سیاست‏مدار بلکه به عنوان یک انسان، یک شخص. به این دلیل است که او در واقع، دارد داستانی را روایت می کند. اوباما هم همین کار را کرده است. «جان بینر» هم این کار را کرده است. او حتی از شنیدن داستان خودش گریه کرد. همه این ها از داستان استفاده کرده اند ولی به شکلی ابزاری؛ به شکلی منفعت طلبانه از آن استفاده کرده اند و دقیقاً به همین دلیل است که وقتی دوره شان تمام می شود، از مد می افتند. «ناباکوف» جایی گفته بود حکومت ها می آیند و می روند، تنها نشان نبوغ به جا می ماند.

شما در وبلاگ خودتان با گوشه چشمی به وضعیت امریکا، دوبار به مفهوم «نزاکت سیاسی» (political correctness) اشاره می کنید. نوشته اید که نزاکت سیاسی نمی تواند جای تخیل را بگیرد. نوشته اید خیلی از آدم ها دل خود را به این خوش کرده اند که نزاکت سیاسی را جایگزین کنجکاوی و همدلی کرده اند. سؤال من این است که در این تصویری که شما از ارتباطِ بینِ تخیل و حقوق بشر ترسیم کرده اید، جایگاه نزاکت سیاسی کجا است؟

  • واقعاً همیشه مبهوتِ این بوده ام که تجربه هایی که امروز از آن صحبت می کنم و ایده هایی که صورت بندی کرده ام، تا چه حد زیادی از ایران و تجربه های من در ایران آمده اند؛ چه خوب، چه بد. من نزاکت سیاسی را در شدیدترین شکل آن در ایران تجربه کرده ام؛ به این خاطر که اگر متفاوت فکر می کردید، مجازات می شدید. ولی مجازات به خودیِ خود کافی نیست. نزاکت سیاسی معمولاً مواردی را هدف می گیرد که باید اصلاح و تصحیح شوند؛ مثلاً توهین به زنان و یا توهین به افرادی از نژادها و ملیت های دیگر. تمام این ها به ارزش ها و اصول راستین ما برمی گردد و نباید به سادگی از کنار آن ها گذشت. ولی وقتی با آدم هایی روبه رو می شوید که «هاکلبری فین» را در مدرسه ها  سانسور و یا ممنوع می کنند و آن را نژادپرستانه می خوانند، بدون آن که بحث و مناظره ای در کلاس برگزار کنند تا افراد واقعاً خودشان به نتیجه برسند، آن وقت است که نزاکت سیاسی خطرناک می شود.
    به نظر من، نزاکت سیاسی وقتی به صورت ایدئولوژی در می آید، وقتی حالت موعظه اخلاقی به خود می گیرد، وقتی موعظه هایی حق به جانب می شود، در خلاف جهت تخیل حرکت می کند. کاری که تخیل می کند این است که شما را در تجربه های آدم های دیگر، از هر جنس و قماشی، قرار می دهد. از طریق تخیل، فقط صدای شخصیت مثبت داستان را نمی شنوید، فقط صدای قربانی را نمی شنوید، صدای شرور را هم می شنوید، صدای شیاطینی را هم می شنوید که در هیأت آدم های خوب بر ما ظاهر می شوند. به هیتلر، استالین و یا حتی آیت الله خمینی نگاه کنید؛ می بینید که بر پیشانی هیولاها نوشته نشده که «ما هیولا هستیم». آن ها در هیأت افرادی عاقل و حکیم ظاهر می شوند؛ در هیأت آدم هایی که به فکر علایق و منافع شما هستند. ما باید بتوانیم تفاوت قائل شویم بین چیزی که خوب و اصولی است و چیزی که تنها موعظه شده تا یا حس گناه شما را برانگیزد و یا باعث شود فکر کنید حق کاملاً در اختیار شما است و جهان را به خوب و بد تقسیم کنید. این، آن بخشی از نزاکت سیاسی است که من را آزار می دهد.

ماه گذشته، ماهنامه «مجله کتابخانه»( (Library Journal) در امریکا گزارشی را از «سازمان نظرسنجی هریس» درباره ممنوع کردن بعضی کتاب ها در کتابخانه های مدرسه های امریکا منتشر کرد. بنابر این گزارش، از سال ۲۰۱۱ به این سو تعداد افرادی که می خواهند بعضی از کتاب ها به طور کامل ممنوع شوند، ۱۰ رتبه افزایش یافته است. ۲۸ درصد هم گفته اند بعضی از کتاب ها باید ممنوع شوند. به نظر شما، جرا باید در جامعه ای دموکراتیک، بعضی این قدر مایل به سانسور و ممنوعیت باشند؟

  • دقیقاً به همین دلیل است که من فکر می کنم تخیل و اندیشه نه فقط برای رژیم های مستبد خطرناک است بلکه برای آدم هایی که ذهنیتی مطلق گرا دارند نیز فارغ از این که کجا زندگی می کنند، خطرناک است. حرف اصلی من این است که دموکراسی یک فرآیند است و آزادی هرگز کاملاً به دست نمی آید. آزادی چیزی است که مدام باید برایش جنگید. به همین دلیل است که نه فقط در وبلاگم که به آن اشاره کردید بلکه هر بار که حرف می زنم یا می نویسم، از چیزی حرف می زنم که نویسنده ها، به ویژه نویسنده های امریکایی آن را بزرگ ترین تهدید برای دموکراسی می دانند و آن آسوده خاطر بودن است؛ از خود رضایت داشتن و خشنود بودن است. این جا است که مشکل نزاکت سیاسی هم مطرح می شود؛ این که درباره چیزی موضع بگیریم بدون آن که واقعاً بفهمیم چرا باید و یا چرا نباید انجامش داد و یا این که هرگز نفهمیم که وقتی تعصب و پیش‌داوری علیه زنان را محکوم می کنیم، باید تعصب و پیش‌داوری علیه هم‌جنس گراها و نژادپرستی را هم محکوم کنیم. این ها همه در یک مجموعه می آیند. نمی توانید آزاد باشید اگرهمسایه تان آزاد نباشد. به همین دلیل است که من به شدت نگرانِ امریکای امروز هستم. دوران ما، دوران آسوده خاطر بودن است و این همیشه با دوران جهل همراه می شود و این -حداقل برای من- خطری است واقعی. باید راهی برایش پیدا کنیم.

از چه راه هایی از مردم می خواهید به کمپین BooksSave# بپیوندند؟ امیدوارید کمپین تان به چه اهدافی دست پیدا کند؟

  • اول این را بگویم که من همیشه معتقد بوده ام یکی از بهترین چیزها درباره کتاب این است که جایی که کتاب در آن نگه داشته می شود، یکی از دموکرات ترین فضاهای ممکن است چون کتاب همه حوزه های زندگی را در بر می گیرد. همیشه روی این نکته تأکید کرده ام که اگر آدم ها عاشق کتاب شوند، باید از آن مراقبت کنند. ما نسبت به چیزها و کسانی که عاشق‎شان هستیم، مسوولیت داریم و کتاب ها هم به مراقبت و تیمار ما نیاز دارند. نیاز دارند که از آن ها دفاع و حمایت شود. در عصر جهل، مسوولیت ما خوانندگان این است که از کتاب دفاع، مراقبت و حمایت کنیم. کتاب با کیفیت زندگی ما ارتباط مستقیم دارد. کیفیت زندگی که پایین می رود، عشق به کتاب هم فروکش می کند.
    این دفاع و حمایت از کتاب برای خود من- الان به نمایندگی از ناشرانم حرف نمی زنم - دست کم از سه مرحله تشکیل شده است؛ مرحله اول این کمپین است که از مردم در سراسر دنیا، نه فقط از امریکا و یا غرب، (راستش را بگویم، هر وقت به امریکا فکر می کنم، بلافاصله یاد ایران می افتم) می خواهیم که از طریق این نقل قول ها در این کتاب ها، با ما ارتباط برقرار کنند. در مرحله دوم، از مردم می خواهم عکس ها و یا داستان های خود را از کتاب‎فروشی ها یا کتاب‎خانه های محله خود برای ما بفرستند. هدفم این است که نشان دهم ما، یعنی خوانندگان کتاب در این مسؤولیت سهیم هستیم که از نهادهایی که برای حفظ کتاب به ما کمک می کنند، حمایت کنیم. مرحله سوم، به مدرسه های عمومی و دولتی مربوط می شود؛ امروزه، به ویژه در امریکا، این مدرسه ها واقعاً محرومیت می کشند. هم دولت و هم کنگره مدرسه های عمومی را گرسنگی می دهند. امیدوارم با این پروژه، راه را برای دبیرستان هایی متفاوت باز کنم. وقتی بچه ها نقل قول های خود را درباره کتاب های محبوب خود فرستادند، می خواهم تا جایی که بشود، بروم با آن ها صحبت کنم، یا حداقل اسکایپی و اینترنتی با آن ها حرف بزنم. دوست دارم بشنوم درباره این کتاب ها چه احساسی دارند و چرا برایشان مهم است. من حداقل این سه مرحله را در ذهن دارم. برای این پروژه، سه عکس با سه نقل قول مختلف گرفته ایم؛ یکی جمله ای بود از ناباکوف که می گفت «خواننده ها آزاد به دنیا می آیند و باید آزاد بمانند».
    ناباکوف با این جمله، ایده خواندن را به ایده آزادی گره می زند. نقل قول دوم از «ری بردبری» (Ray Bradbury) بود. دقیقاً عین جمله را یادم نمی آید ولی در این مایه این بود که برای این که فرهنگی را تخریب کنی، لازم نیست کتاب‌سوزان راه بیاندازی، فقط کافی است مردم را از خواندن بازداری.  نقل قول سوم هم که الان در وبلاگ از آن استفاده کرده ایم، از «بالدوین» است که می گوید: «اگر زندگی مهم نبود، هنر نیز مهم نمی بود؛ و زندگی مهم است.»
    همه امید من همین است. این است که مردم بفهمند تخیل در ابرها سیر و سیاحت کردن یا از برج عاج بالا رفتن نیست؛ تخیل یعنی این که خودمان و دنیا را ببینیم و به دنیا وصل شویم. به همین دلیل است که می خواهم تخیل را به کار محبوب دیگرم، یعنی فعالیت حقوق بشری گره بزنم. این کمپینی سیاسی نخواهد بود. بیش تر مایلم آن را کمپینی وجودی بدانم. سال ها بعد از آن که از میان رفتیم، مردم هم‎چنان همین منازعات را خواهند داشت، خواهند خواند و برای خواندن خواهند جنگید.

برایتان بهترین ها را آرزو می کنم و ممنون که دعوت ما را پذیرفتید.

  •  خواهش می کنم. خیلی ممنونم.

 

*  برای دنبال کردن و یا پیوستن به این کمپین در توییتر، از هشتگ BooksSave # استفاده کنید.

کتاب جدید آذر نفیسی، «جمهوری تخیل» در سال ۲۰۱۴ منتشر شد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ثبت نظر

گزارش

صادرات نفت ایران آزاد شد

۲۰ مرداد ۱۳۹۴
ایران وایر
خواندن در ۴ دقیقه
صادرات نفت ایران آزاد شد