close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

وقتی آدمهای توی قصه جان می گیرند

۸ اردیبهشت ۱۳۹۴
شما در ایران وایر
خواندن در ۴ دقیقه
وقتی آدمهای توی قصه جان می گیرند
وقتی آدمهای توی قصه جان می گیرند
وقتی آدمهای توی قصه جان می گیرند
وقتی آدمهای توی قصه جان می گیرند
وقتی آدمهای توی قصه جان می گیرند

مریم واحدی دهکردی  

یک کتاب سه جلدی آبی بود آن ردیف بالای بالای کتابخانه که قد منِ هفت ساله به آن نمی رسید. در قفسه های مرتب کتابخانه مان، آنها که مناسب سنم بود را چیده بودند در ردیف های پایینی که بتوانم هر وقت دلم خواست یکی بردارم. مجموعه ی قصه های خوب برای بچه های خوب، یک شاهنامه ی دوجلدی که به زبان کودکان و به نثرنوشته شده بود با جلد صورتی و تصویری از نبرد رستم با دیو سپید، همه ی کتاب های جک لندن، همه ی کتاب های ژول ورن ،همه ی کتاب های صمد بهرنگی و خیلی های دیگر. یک نخود بچه بودم اما برخلاف باقی همسن و سالهایم در لحظه های بیکاری و فراغت کتاب می خواندم. نه اینکه بازی نکنم نه! اما خواندن کتاب برایم درست مثل باز کردن در به فضاها و جهان های تازه بود. شانس آورده بودم که پدر و مادرم این عادت را دوست داشتند. گرچه مادر گاهی به ستوه می آمد از اینکه وقتی کتاب تازه ای برایم می خرید دیگر صدایش را نمی شنیدم. برای شام و ناهار که صدایم می کرد نمی شنیدم، برای انجام کاری اگر من را فرا می خواند نمی شنیدم و بعد می آمد می گشت پی ام. عموما چندک زده پیدایم می کرد در کنجی از اتاقم که دورترین نقطه به دیگران بود. در حال قاه قاه خندیدن یا تند و تند اشک ریختن یا غرق در فکر و خیال.    

بزرگتر شدم و کتاب خواندن هم با من بزرگ شد. هنوز کتاب جلد آبی که حالا عنوان «برباد رفته » را می توانستم بر آن بخوانم همانجا بود.خواندمش و اولین تپش های عاشقانه ی قلبم را شنیدم. هزاران بار در خواب رویای تارا را دیدم و در بیداری به دنبال آدمهای داستان می گشتم. دوستانی پیدا کرده بودم که آنها هم مثل خودم بودند. نوجوانی و میل به یافتن آدمهای هم دغدغه ما را کشانده بود به سمت هم. اسماعیل فصیح و صادق هدایت و بهرام صادقی و ناباکوف و داستایوفسکی و بورخس.. توی کتابخانه ی هر کدامشان یکی دو کتاب بود که من نداشتم و در کتابخانه ی من، کتابهایی که آنها نخوانده بودند. می خواندم و آنها که دوست داشتم را به مجموعه ام اضافه می کردم. عادت تصویر سازی هم با من بود. وقت خواندن بوف کور پیرمرد خنزر پنزری را هزار بار در ذهن ساختم. بارها وقت خواندن «داستان یک شهر» احمد محمود خالد را در ذهنم تصویر می کردم. 

اینها را نوشتم که بگویم  «مریم سعید پور» عکاس جوان ساکن تهران، در یک نمایشگاه انفرادی که برگزار کرده نویسندگان و شخصیت های داستانهای ایرانی  را «از میان حروف سیاه» کتابهایشان بیرون کشیده است. این نمایشگاه  در تهران گالری راه ابریشم فرمانیه از5 تا 14 اردیبهشت برگزار می شود. مریم سعید پور متولد ۱۳۶۳ در تهران و دانش‌آموختهٔ کارشناسی «عکاسی خبری» از دانشکدهٔ خبر است. وی تاکنون در چندین نمایشگاه‌ گروهی از جمله در فرهنگسرای نیاوران، موزهٔ هنرهای معاصر تهران و گالری سعدآباد شرکت داشته است او در توضیح ایده و انگیزه ی این نمایشگاه نوشته:«خیالات و دنیای مبهم نویسندگان معاصر ایران انباشته از رنج ،عشق، مالیخولیا و سیاست زدگیست.اما رازی نهفته در آثارشان است که با وجود گذشت چند دهه همچنان ذهن کتابخوان را به سان صحنه نمایش به حرکت درمی آورد. 

داستانها و شخصیتها به شکلی از میان حروف سیاه و کاغذ سفید سر از پرده ذهن من هم در آوردند . از آنها عکس گرفتم عکس هایی به رنگ خودم.» از میان چهره های این نمایشگاه می شود از «یاسرنوروزی» نویسنده ی رمان «نامحرم» نام برد که در گریمی فوق العاده  در نقش «صادق هدایت» تصویر شده و گویا این تصویر بسیار مورد توجه بازدید کنندگان بوده است چرا که تقریبا همه ی هنرمندان دعوت شده به افتتاحیه دلشان خواسته در برابر این تابلو بایستند و عکس بگیرند. «احسان غفاری» روزنامه نگار و طنزپرداز نیز در هیات «دکترحاتم» از شخصیت های رمان «ملکوت»  بهرام صادقی گریم شده است. عکس هایشان را روی فیسبوکشان منتشر کرده اند. آنها را نگاه می کنم و با خودم می گویم:یعنی چه کسی ممکن است شبیه پیرمرد خنزرپنزری بوف کور باشد؟ یا زن اثیری روی قلمدانش؟ یا زن تن فروش «زنان بدون مردان» یا «بلور خانم» در همسایه های احمد محمود؟یا هستی در «جزیره ی سرگردانی» سیمین دانشور؟ حس آلیس را دارم در سرزمین عجایب با یک عالم تصویر...  

ثبت نظر

جامعه مدنی

گفت‌و‌گو با یک فعال سیاسی که در تبعید باغبانی می کند

۸ اردیبهشت ۱۳۹۴
ماهرخ غلامحسین‌پور
خواندن در ۷ دقیقه
گفت‌و‌گو با یک فعال سیاسی که در تبعید باغبانی می کند