close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

در قاب عکس استراليايی؛ اينجا کسی نمی‌دونه يک مبل‌ساز توی زندگيش چی دیده

۱۹ شهریور ۱۳۹۳
همایون خیری
خواندن در ۳ دقیقه
در قاب عکس استراليايی؛ اينجا کسی نمی‌دونه يک مبل‌ساز توی زندگيش چی دیده
در قاب عکس استراليايی؛ اينجا کسی نمی‌دونه يک مبل‌ساز توی زندگيش چی دیده

گعده يعنی دور هم نشستن و گپ زدن. البته اصل واژه عربی‌ست ولی اینروزها آنقدر معروف است که ممکن است کسی از ريشه آن خبر نداشته باشد ولی انجامش بدهد. کجا می‌شود گعده کرد؟ هر جايی که چند نفر کار جدی نداشته باشند و اهل حرف زدن باشند. کافه‌ها برای گپ زدن جاهای خوبی هستند منتها توی جکوزی باشگاه ورزشی هم می‌شود دور هم نشست و گپ زد. من این يکی را خیلی می‌پسندم چون ورزش‌تان را کرده‌اید و حالتان خوب است و فشار آب هم دارد کمرتان را مشت و مال می‌دهد. توی جکوزی نشسته بودم که يکی آمد گفت چطوری آميگو! يک دوستی دارم اهل شيلی‌ست. شصت و هشت ساله‌ست و خيلی خوش مشرب. بازنشسته شده ولی قبل از بازنشستگی بيشتر از 30 سال در کار نجاری بوده و مبلمان درست می‌کرده تا اين که متوجه می‌شود تولید مبلمان صنعتی بازارش را کساد کرده. کارگاهش را می‌فروشد و مقداری از وسايلش را به اندازه‌ای که توی گاراژ خانه‌اش بتواند يک کارگاه کوچک داير کند نگه می‌دارد. چند سالی هم توی گاراژ خانه‌اش مبلمان سفارشی می‌ساخته و بعد بازنشسته شده. همين الان هم تک و توک کار سفارشی انجام می‌دهد و يک وانت بزرگ کابين‌دار هم دارد که تبلیغات همان گاراژ را روی آن نوشته و با همان وانت می‌آيد باشگاه ورزشی. اسمش رابرت است. البته اسم اصلی‌اش رابرت نيست و شيليایی‌ست ولی در مهاجرت اسم آدم‌ها هم عوض می‌شود. به رابرت گفتم امروز راه رفتی؟

رابرت: آميگو! من 96 کيلو وزن دارم از توی پارکينگ تا اينجا راه بيايم کافيه.

من: کمه. راه برو وگرنه مريض ميشی.

رابرت: تو به جای من بدو. ببينم چی شد قرار بود از من فيلم بسازی؟

من: همین روزها دوربين ميارم خانه‌ت و فيلم می‌گيرم ازت. عکس‌های قدیمی رو آماده کردی؟

رابرت: آره. سه تا از دوره آلنده که گفتم دارم.

من: يعنی چه سالی؟

رابرت: ژوئن 1973.

من: يعنی اواخر دوره آلنده. پس تو کودتا رو خودت ديدی، یعنی اونجا بودی؟

رابرت: آميگو من ممکن بود کشته بشم. معترض بودم و خيلی نزدیک بود که زندانی بشم يا کشته بشم. خیلی‌ها سرشون زیر آب رفت.

من: تو مارکسيست بودی؟

رابرت: نه مارکسیست نبودم ولی از آلنده دفاع می‌کردم. قانونی رای آورده بود و من ازش دفاع می‌کردم.

من: وقتی پينوشه کودتا کرد چند سالت بود؟

رابرت: حدود 27 سال.

من: خوب بعد چطور شد که آمدی استراليا؟

رابرت: ديدم تمام شد همه چيز. تحملش رو نداشتم. به خانواده‌م گفتم من باید برم وگرنه اینجا از غصه می‌ميرم.

من: خبرهای شيلی رو از همينجا دنبال می‌کردی؟

رابرت: خیلی کم. اصلا دوست نداشتم درباره‌ش چيزی بشنوم.

من: راحت تونستی از شيلی خارج بشی؟ محدودیتی در کار نبود؟

رابرت: يک مدت کوتاهی بعد از کودتا امکان داشت. البته نمی‌دونم بعدش هم می‌شد يا نه ولی من در همون مدت آمدم بيرون و مستقیم آمدم استراليا.

من: چرا نرفتی اروپا مثلا اسپانیا که زبانش رو بلد بودی؟

رابرت: هر جا می‌رفتم اگر نزديک بود برمی‌گشتم شیلی. فکر کردم اگر قرار باشه برگردم نباید اصلا از شیلی خارج بشم ولی اگر قراره برنگردم باید اونقدر دور بشم که برگشتن برام آسان نباشه. من آدم مهمی نبودم ولی شرايط روحی آدم‌ها بعد از کودتا خيلی بد بود.

من: ببینم تو موسيقی ويکتور خارا هم می‌شنیدی؟ طرفدار آلنده بوده.

رابرت: آره. تو از کجا می‌شناسیش؟

من: بعد از انقلاب ایران کاست‌هاش همه جا بود. من هم داشتم. هنوز هم همه می‌شناسنش.

رابرت: چند تا آهنگش رو یادم هست. اينجا کسی نمی‌دونه يک مبل‌ساز از کجا اومده یا توی زندگيش چی دیده.

من: آره خوب استرالیا پر از آدم‌هايیه که از اينطرف و اونطرف دنیا متولد شدن.

رابرت: ممکنه توی اين جکوزی که نشستیم یکی بیاد که با خمرهای سرخ بوده. تو که نمی‌دونی، خودش هم که با مایو مياد مدال و کلاه که نداره توی جکوزی.

من: بعد که آمدی استراليا رفتی نجاری کار گرفتی؟

رابرت: نه، اولش رفتم شاگرد مکانيک شدم. بعد ديدم هميشه دوست داشتم نجار بشم. رفتم نجاری ياد گرفتم و بعد کارگاه خودم رو راه انداختم.

من: اگر شيلی بودی ممکن بود بری نجار بشی؟

رابرت: نه آمیگو. اونجا انقلابی بودم. ممکن بود هرگز نجار نشم ولی هميشه آرزو می‌کردم ايکاش نجار بشم.

من: پس این نجار شدن خيلی هم بد نبوده.

رابرت: خوب الان کاری رو که دوست دارم انجام ميدم ولی نه اونجايی که دوست داشتم انجامش بدم.

من: مهاجرت همينطوريه. خوب من ديگه برم، جکوزی برام کافيه.

رابرت: آميگو یادت نره می‌خواستی فيلم بسازی.

من: نه یادم هست. همين روزها بهت زنگ می‌زنم.

 

ثبت نظر

فرهنگ

زنان ناصرالدین‌شاه در پاریس/ گفتگو با بزرگمهر حسین‌پور

۱۹ شهریور ۱۳۹۳
شیما شهرابی
خواندن در ۲ دقیقه
زنان ناصرالدین‌شاه در پاریس/ گفتگو با بزرگمهر حسین‌پور