close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

خانه شاعران و نویسندگان

۲۷ خرداد ۱۳۹۴
ادبیات و شما
خواندن در ۴ دقیقه
 ساناز مصدق
ساناز مصدق
خانه ساناز مصدق
خانه ساناز مصدق
خانه ساناز مصدق
خانه ساناز مصدق
خانه ساناز مصدق
خانه ساناز مصدق
خانه ساناز مصدق
خانه ساناز مصدق
خانه ساناز مصدق
خانه ساناز مصدق
خانه ساناز مصدق
خانه ساناز مصدق
خانه ساناز مصدق
خانه ساناز مصدق

خانه یازدهم، خانه «ساناز مصدق» 
محمد تنگستانی

در سال‌های گذشته بنا به دلایل مختلف فاصله‌ای بین نویسندگان و شاعران با مخاطبان ادبیات امروز ایجادشده است. یکی از این دلایل عدم نقش رسانه‌ای ادبیات در جامعه امروز است، و یا مؤلفه‌هایی که به مؤلفه‌های ادبیات امروز ایران اضافه‌شده است و برای مخاطب ادبیات فارسی ناآشناست. شاید این فاصله در کم‌کاری مؤلف ریشه داشته باشد و یا بلعکس. نقش رسانه‌ها و تکثیر تریبون‌های اجتماعی هم قاعدتاً بی‌اثر نبوده‌اند. قرار است در این بلاگ هر هفته  به خانه چند شاعر و نویسنده سر بزنیم. شنونده شعر و یا  داستان‌هایشان باشیم. صادقانه پای درد و دل و صحبت‌های خودمانی آنها بنشینیم. تا جایی که به ما اجازه بدهند خانه و فضایی که در آن زندگی می‌کنند را ببینیم.  قرار است با دنیای پشت اثر کمی بیشتر آشنا شویم.  حرف‌های خودمانی آنها را  بدون دخل و تصرفی در نحوه نگارش با شما به اشتراک می‌گذارم. هدفم در این پروژه ایجاد ارتباط بین شما و نویسندگان است. 
«ساناز مصدق» سی‌ودو سال پیش در تهران متولد شد.  فارغ‌التحصیل دکترای مهندسی شیمی در کانادا است. تا کنون یک مجموعه شعر منتشر کرده است. و چند کتاب ترجمه شده نیز در دست چاپ دارد. ساناز در  کنار اینکه فضا‌های جدید و متفاوتی را در شعر‌هایش به مخاطب معرفی می‌کند به عقیده من نگاهی سنتی به شعر دارد، شعرهایش سطر محور‌اند و ساختاری که در خدمت شعر باشد، کمتر دیده می‌شود. اگر قرار باشد که از هر شعر فقط یک یا چند سطرش را در نظر بگیریم، به قول معروف «شاه‌بیتی» نگاه کنیم، گاهی شاه سطری‌های خوبی در ذهن مخاطب باقی می‌گذارد. 

درد و دل ساناز مصدق با مخاطبینش

سه یا چهار ساله بودم که تمام شعرهای کتاب فارسی دبستان خواهرم رو حفظ می‌کردم، سعی می‌کردم با حرکات دست و سر، بار کلمات رو تمام و کمال منتقل کنم. آن‌قدر با وسواس این کار رو انجام می‌دادم که مبادا یک کلمه درست ادا نشه و شرمنده شاعر بشم. خلاصه اینکه به‌واسطه شعرخوانی بین فامیل و همسایه‌ها شهرت زیادی پیداکرده بودم و یک کسب‌وکار واسه خودم راه انداخته بودم. صبح به صبح می‌رفتم دم خونه تک‌تک همسایه‌ها و پیشنهادشون رو سبک‌سنگین می‌کردم، ببینم برای اجرای جدیدم چه خوراکی ای بهم میرسه. هر جا پیشنهاد بهتری می‌دادن اجرا می‌کردم و ظهر با حاصل دسترنجم از سرکار برمی‌گشتم. نمی‌دونم چطور شد که وقتی حس کردم عقلم کامل شده، تصمیم گرفتم آدم چندبعدی ای بشم. این بود که باوجود اصرار خانواده برای انتخاب رشته ادبیات، پام و کردم توی یک کفش که درسم خوبه و باید مهندس بشم. در کنارش شعر رو هم دنبال می‌کنم. چشم به هم زدم دیدم شدم یک مهندس نصفه‌نیمه و یک شاعر نیم‌بند. چون معتقد بودم کار را که کرد آنکه تمام کرد، تا ته خط رفتم و تو رشته مهندسی شیمی و محیط‌زیست دکترام روگرفتم. راستش این تا ته خط رفتن توی وجود منه. قبول دارم که خیلی وقت‌ها شورش در میاد اما خوره‌ای تو وجودم هست که اگر تا ته خط نرم ولم نمی‌کنه. در حال حاضر پژوهشگر درزمینه نفت، گاز و محیط‌زیست هستم. حقیقت آینه که چون این حرفه به خلاقیت و کنجکاوی نیاز داره، ازش لذت می‌برم. به‌علاوه سعی کردم از شعر نوشتن هم غافل نشم. خلاصه اینکه دارم در هر دو جبهه می‌جنگم. حرف زیاد دارم. راستش دلم خیلی پره. حرف‌های تکراری زیاده. چرا یک‌دیگر رو دوست نداریم؟ چرا از پیشرفت هم خوشحال نمی‌شیم؟ چرا یاد نگرفتیم به ادبیات، هنر وزندگی نگاه جانب‌دارانه نداشته باشیم و این‌قدر مولکولی و فردی به همه‌چیز نگاه نکنیم. باور کنیم پیشرفت یک شاعر، پیشرفت ادبیات هست.

زنها به خودشان ظلم می‌کنند
چرا این‌قدر مرزهای ما کوچک‌اند: من, خونه من، بچه من، شعر من... راستش روی صحبتم بیشتر با هم‌جنس‌های خودمه. این حقیقتی هست که همیشه سانسورش می‌کنیم. واقعیت این هست که ما خانم‌ها یاد نگرفتیم از ته دل به هم عشق بورزیم. مایی که همیشه از ظلم مردها گفتیم، هرگز فکر نکردیم شاید بزرگ‌ترین ظلم رو خودمون به خودمون می‌کنیم. ما خانم‌ها از هنرمند، شاعر،  خانه‌دار, مهندس، دکتر و وکیل ، همیشه سعی کردیم با انکار ارزش‌های هم، برای خودمون جایگاه و ارزش بخریم. اما  این جایگاه کاذب برای ما چه کرده؟ آیا آن‌قدر محکم بوده که بتونیم برای همیشه بهش تکیه کنیم؟ به قول الهام گردی نازنین: از من می‌پرسی چرا زن‌ها رفیق نمی‌مانند؟ چه خواسته بزرگی داری! ما را برای رقابت تربیت‌کرده‌اند...


یک شعر با صدای ساناز مصدق
 

نامم تیرخورده است
و خونش روزه شناسنامه را باطل کرده
رفته ای
و گناه کبیره از من است
که دهان شناسنامه‌ام
را به‌اندازه بلعیدن دو نام باز نکردم
خودم را به‌جایی دور تبعید می‌کنم
سرد است
و زیرپوست کاپشنم
پرنده‌های زیادی تیرخورده
سرد است
و از لب‌های قرمز کبریت‌ها هم
آتشی بلند نمی‌شود
سرد است
سرد است
و تنهایی حرف‌های یخ‌زده زیادی دارد
تنهایی
سایه سنگینش را
از دیوار بالا می‌کشد
پنجره
در منظره‌های سیاه‌وسفید دست‌وپا می‌زند
پنجره
در گورستان فرو می‌رود
و من فکر می‌کنم
گل‌هایی که روی سنگ‌قبرها جان می‌دهن
چگونه جنازه‌ها را
در گودال‌ها
زیباتر می‌کنند؟

ثبت نظر

گزارش

با حکم خامنه ای، صادق لاریجانی بر صندلی مهدوی کنی نشست

۲۷ خرداد ۱۳۹۴
رضا حقیقت‌نژاد
خواندن در ۶ دقیقه
با حکم خامنه ای، صادق لاریجانی بر صندلی مهدوی کنی نشست